آن شیرازی بی نام!
علیرضا رئیس دانایی (مدیر انتشارات نگاه)
بهار 1300، باد ارديبهشتي ميوزد و در يكي از خانههاي محلهيي از شيراز دلاويز، نوزاد دختري پا به عرصه حيات ميگذارد كه ساليان سال بعد بايد داستاننويسي شود و از هر چه كه برابر چشماناش ميگذرد بنويسد. او «سيمين دانشور» نام دارد. خانواده او همه اهل فرهنگ بودند و دغدغه تربيت خوب دخترشان را داشتند. دوران ابتدايي و دبيرستان در مدرسه انگليسي «مهر آيين» شيراز سپري ميكند و از همان دوران با ادبيات انگليسي آشنا ميشود. اين دوشيزه شيرازي با ذهن خلاق و جستوجوگرش شهر و ديار خود را وامينهد و براي تحصيل دانشگاهي راهي تهران ميشود. از بيست سالگي براي بخش تبليغات خارجي راديو كار ميكند و در روزنامه «ايران» با نام مستعار «شيرازي بينام» مطالبي مينويسد. آشنايي او با ادبيات و جهان داستان سبب ميشود كه در بيست و هفت سالگي نخستين مجموعه از داستانهايش را در كتابي با نام آتش خاموش (1327) منتشر كند. سپس رسالهيي تحت عنوان «علم الجمال و جمال در ادبيات فارسي تا قرن هفتم» با نظر بانو «فاطمه سياح» (1326-1281) براي اخذ درجه دكتري از دانشگاه تهران پديد آورد. بانو «فاطمه رضازاده محلاتي» معروف به «سياح»، از نخستين استادان زن ايراني در رشته ادبيات تطبيقي بود كه دكترايش را در رشته ادبيات اروپا از دانشگاه مسكو گرفته بود و فعاليتهاي چشمگيري در جنبش زنان داشت. با مرگ اين بانوي فرهيخته سيمين دانشور محضر استاد بديعالزمان فروزانفر را درك كرد. به سال 1329 آشنايياش با جلال آلاحمد پيش آمد كه به ازدواج ختم شد و بعد بورس دانشگاه «استنفورد» كه دانستههاي او را در زمينه «زيباييشناسي» كامل كرد. سيمين دانشور در نخستين داستانهايش سخت تحت?تاثير نويسندگان امريكايي است اما دوران پختگي قلم و ذهن او در سال 1348 با انتشار «سووشون» اتفاق ميافتد كه به حادثهيي در رمان فارسي ايراني بدل ميشود و بيترديد اين اثر يكي از پرفروشترين آثار داستاني معاصر است كه به چندين زبان ديگر نيز ترجمه شده است. «شهري چون بهشت» (1340)، «به كي سلام كنم؟» (1359) و «از پرندههاي مهاجر بپرس» (1376) از ديگر مجموعههاي داستاني سيمين است. آثار ترجمه شده خانم دانشور همچون بئاتريس، همراه آفتاب، باغ آلبالو و دشمنان نيز در روزگار خود آثاري متفاوت بودهاند. مجموعه مقالات اين بانوي ديرسال و فرهيخته با عنوان «شناخت و تحسين هنر» نيز به سال 1375 منتشر شد. انتشار جزيره سرگرداني به سال 1372 بحث و انتقادهاي فراواني را برانگيخت كه گاهي دل بانو را آزرد و انتشار ساربان سرگردان دومين جلد از سهگانهيي كه به نوعي روايت تاريخ معاصر ايران بود با آدمهايي كه بايستي در جلد سوم حكايتشان به فرجام رسد. شايد اين جلد سومين ميتوانست بعضي ايرادها و نقدهايي را كه متوجه جلد دوم بود پاك كند كه به گونهيي نقطه پايان مينهاد به آنچه ساليان سال ذهن بانوي قصهگو را به خود مشغول كرده بود. . . انتشار چندباره باغ آلبالو و دشمنان از آنتوان چخوف به ترجمه روان سيمين هميشه بهانهيي بود براي ديدار با اين بانوي قصهنويسي. در اين نشستها او از همهچيز ميگفت و ما سراپا گوش بوديم. حافظه روشن او كه به كار ميافتاد با چاشني لهجه شيرازي، فضاي خانه را كه بي«جلال» رنگ ملال گرفته بود به يكباره دگرگون ميكرد اكنون يك سال است كه ديگر ديدار ما با سيمين بانو تازه نشده است و ما هنوز باور نكردهايم كه براي خوردن يك سيب چقدر تنها ماندهايم. . . يادم هست كه يكبار با محمد عظيمي براي گرفتن مصاحبهيي از او رفته بوديم براي چاپ در مجلهيي و سيمين بيپروا ذكري از شراگيم يوشيج به ميان آورد كه صدا و فيلم آن موجود است در اين نوار سيمين نام شراگيم را با تشديد تلفظ ميكرد و گفت شراگيم سبب مرگ نيما شد با شرارتهايش و نيما از او سخت رنجيده بود. در ديدار فرجامين با محمد وليزاده همشهري او به محضرش شتافتيم. او هميشه ميگفت پدرش حافظخوان بيبديلي بوده و آنچه از حافظ دارد سرچشمهاش را در شيفتگي پدر به حافظ شيراز ميدانست. با ما قرار كرده بود عاشقانههايي از حافظ برگزيند و با شرح و تفصيلي براي چاپ به نگاه بسپارد كه خانم دانشور خوش قول هرگز به وعدهاش عمل نكرد زيرا مرگ، ناقوس خويش را براي او به صدا درآورده بود. امروز سخت دلتنگ عتاب و خطاب او هستم، يكبار وقتي جزيره سرگرداني را كه خود امضا كرده و به من سپرده بود خواندم و در گفتوگوي تلفني نظرم را براي او بازگو كردم، فريادش به آسمان رفت كهاي عليرضا نكند تو هم با براهني نشست و برخاست داري؟ و من خندهكنان گفته بودم چرا سر من فرياد ميكني مگر نميداني مادر جلال قوم و خويش ما است. ميخواهي شكايت به جلال ببرم؟
و او آرامش يافته بود.
اينك بانوي قصهها! آرام و بيهيچ خستگي بخواب و به هيچ چيز مينديش، تو آخرين داستانت را هم نيكو نوشتي، داستان مرگ را . . .
1