سحرخوانی مرغ ملکوت
آزاديِ اميد
آلاله به صحرا شكفت وُ
شقايق به شوق كوه؟!
كو...؟
كو باران به لحن كوكو،
كو...؟
اينجا زِهي تشنه به خوابِ جو،
زهي زمستان كه بيسَبو،
كم گو
كه كو آمده او،
يا او
كه مُرده از اندوهِ آبرو،
دردا... چه ميدَوَد آهويِ گرگْ ديده
سو به سو!
لب از بهار... بُريده به دوختنِ دي،
كي خنده زد به زهر آبِ هر چه مي!
يا ارغوانِ مُرده به خوابِ خاوران
كو فرصتِ شكفتناش در شامِ داوران؟
اينجا...
تَر است دامنِ دنيا وُ
دو ديده من،
هي شوكران بيچرا... چشيده من!
قصه اگر پايانِ هر پَردهاش دريدن است،
ديگر چه جايِ گفتن وُ
كو موسمِ شنيدن است؟!
باري به من بگو كه در اين وطن،
من،
كلمه نو كردم،
يا هر دقيقه كَفَن؟
با اين همه
خوابتان خبر!
كه با دو ديدهتَر،
درگير وُ دارِ همين هفت و هشت،
از گفتوگوي گريه خواهيم گذشت.
يعني كَفَن از هم دريده باز
كلمه از نيامِ ني... نو خواهيم كرد،
هم به هر كرانه كه كوه را سوسويِ شقايقيست،
هم به هر ترانه كه راه را كوكويِ عاشقيست.
در كتاب مقدس، عهد عتيق، مزامير داوود آمده است: چون لشكريان غالب ميآمدند و ديگر داوود را توان شمشير نبود، چنگ برميگرفت و بر بلندي آواز ميخواند، چندان سَحْرانگيز كه لشكر سلاح به خاك ميافكند و مدهوش ميشد. و اين يعني سَحَرخواني مرغِ ملكوت. پيامبري الهي كه براي ما مومن و محترم است و نه آن گونه كه اين ايام تلخ، قليلي، كتاب آسماني ما را به مغرب زمين، حراج توهين ميكنند. در اين كشاكش، ما صلح را خواستهايم و برادري بيدريغ را، و همراه وارثِ مرغِ ملكوت؛ شجريان بزرگ، ربنا را به خفا ميخوانيم. حقا كه در كشاكش اين موسم، از تولد و زندگي گفتن، كار و بارِ بيرياي مردم ماست. ديديد حالا تمدن اينجاست، فرهنگ و مدارا و صلح و كرامت در اين كرانه است. شجريان بزرگ ما، اين سَحَر خوان سِحْرانگيز، وارث زيباترين واژههايي است كه از وحدت ميگويد. ربنا خوان خستگيناپذيري كه انكار حضور او، خود خطايي سهمگين است. زيرا آزردن وي، آزردن قلوبِ مردمي است كه رمضان شريف را بيتكلم ربنا طي نكردند.
حقيقتاً محمدرضا شجريان وديعه خراسانِ شفيع، نعمتي است براي اين ملت هوشمند و صبور كه در طول تاريخ، به وقت هر تنگنايي، به دامن هنر، فرهنگ و داشتهها و ميراثهاي ازلي – ابدي خود پناه ميبرد. يكي از ايمنگاههاي مورد اعتماد چهار دهه اخير، صداي آسماني اين مرد است كه گويي رسالتي جز انديشيدن به سرنوشت انسانِ ايراني ندارد. در دوره جنگ هشت ساله به ياد ميآوريد صداي رسا و پر اميد اين سَحَرخوانِ خوش را؟ صداي سور و صداي سوگ!
كليد همه رمزهاي بزرگی، يعني صداقت محض، صداقتي كه بنا به مدارجِ ايماني در تو نهادينه شده باشد.
و شجريان از زندگي آموخت و باز به زندگي آموزاند كه مسير درست همين است.
در پرتو پاكيها، راستيها و صداقتهاست كه ميتوان رسيد و ماند و مراقبت كرد از مقام و معنويتي كه مردم به تو دادهاند به اذن ملكوت. مرغِ سَحَرخوان ما، با معجزه آوازي داوودي توانسته است لشكر دشواريها را خلع سلاح كند. قدرت او در قلب يكايك ايرانيان پنهان است كه چون برون بيايد، ربناي رويا خيز او به ملكوت ميرسد. شجريان شريف پديده روزگار ماست. او همواره آموزگار ما بوده است، چه آن دوره كه معلم مدارس بود به جواني و چه سالهاي بعد تاكنون كه آموزگارِ عزيز راستيها و درستيها در هنر موسيقي و آواز ايران زمين است.
و ديگر به پاسخ اين پرسش رسيدهايم: چه ميشود كه مومن به عشق، به چنين مقام و معنويتي ميرسد؟ آيا جز راستي و درستي راهي هست به اين جهان؟ نيكا سرانجامي چنين كه چون او در تاريخ بسيار اندكاند. زنهار كه بزرگي و بزرگ شدن رازي ست كه به سادگي و بيزحمت نصيب و حواله نميشود. از خود گذشتن در هر لحظه، نخستين پرده اين راز است. آن معلم مدرسه، آن جوان خراساني هم پيرو قدوم عرفان عزيز آن خطه، خود خواست تا آموزگار تاريخ شود، آموزگار كلام و استاد آواز ايران، و چنين شد كه براي وي رقم زده بودند تا داوود زمانهاش بخوانند در صدا.
محمدرضا شجريان، معيار صداقت است در جامعه هنر، و هر روز و هر دقيقه كه بر عمر گرانمايه او افزوده ميشود، خود نعمتيست براي ما تا اين افتخار را فراموش نكنيم كه در عصر وي زندگي كردهايم.
سید علی صالحی
*ماهنامه تجربه