گلزار پروانه و عسل

آوای قبیله غریب

 
آقاي شجريان عزيزم!
انگيزه نگارش اين يادداشت، اداي ديني است كه بر عهده من داريد. به خاطر اين همه سال‌ها كه رهين منت آواي شما بوده‌ام. سال‌هايي بود كه با دميدن نوروز دلم مي‌خواست پيش از هر كس– حتي پيش از پدر و مادرم– به دو عزيز سال نو را شادباش بگويم و با شنيدن صداي آنان روزگار را بر خود فرخ كنم: شاملو و شجريان.
اين آرزو چند باري با شادباش نوروزي به شاملو برآورده شد و شما دريغا كه در صدا‌رس من نبوده‌ايد. يك بار اين اشتياق را با شاملو در ميان گذاشتم. مي‌دانيد كه اين ارادت نه از باب مريد و مرادي و اين حرف‌هاست، به خاطر ستودن كار سترگ فرهنگي شما دو تن براي مردم اين وطن و اهل هنر اين جهان است. سال‌هايي بر من – و بر ما – گذشت كه جز با مدد شعر و موسيقي جان‌فزا، آسان نمي‌بود. شعر شاملو ياري بخشيدمان در گذر از شب و روز دوزخي كه براي يكديگر افروخته بوديم و آواي دلير و آگاه شما، بهشتي فراسوي اكنونيان، در چشم‌انداز اميدهايمان گسترد و ما را به پايداري در وطن هنر توان بخشيد.
 فراموش نمي‌كنم كه شما و ياران پيشتازتان – چون استاد لطفي و زنده‌ياد مشكاتيان و استاد عليزاده – سرودهاي ميهني و اميدبخش خود را زبان دل مردمان و خيزش جمعي آنان كرديد. وقتي كه ميدان بر اهل نظر تنگ شد تنها شما‌ دو سه نفر، ‌در اين ميدان مانديد كه بيرق آواي خود را همچنان در متن خاموشي مسلط برافراشتيد. بنان در عزلت خويش مرده بود و تو بر فراز مزارش چنان به سوگ او خواندي كه همگان بدانند بنان در خاك نمي‌ماند و صدايش همچنان از حنجره شما طنين دارد. برافراشتي، پاس داشتي و نگه داشتي حرمت موسيقي و حيات آن را. همت شما، آقاي شجريان عزيز، قلمرويي فراتر و يگانه را درنورديده است.
 شما نه تنها چون استادي بي‌همتراز، عالي‌ترين جنبه‌هاي موسيقي ملي ما را با كوششي سخت عاشقانه، يافته و شناخته و با اجرايي معجزه آسا، جان مردمان را سرشار از شادي و حزن و معرفت اين جهان اهورايي كرده‌ايد، بلكه هنر اصلي شما، نجات موسيقي ايراني از انهدام حتمي بوده است. به ابتذال رايج رسانه‌اي تن نداده‌ايد و راه خود را كه راستين بوده جدا كرده‌ايد از انبوه «خالتوريان» و تمامي آنان كه گوهر هنر را به پاي ثروت و قدرت و شهرت بي‌اعتبار، خوار كرده‌اند. چون هر هنرمند بزرگ جهاني، كه شأن خود و حيثيت هنر را ارج نمي‌نهند و مي‌داند خود قدرتي است معنوي و محبوب و نيازي به هيچ قدرت مادي فراتر از وجودش ندارد، چندان با شور و شيفتگي پايمردي ورزيديد كه موسيقي گزند يافته و بيم‌زده، بار ديگر در مدار تاريخي خود قرار گرفت و راه از بيراه جدا شد.
مگر فالكنر و داستايوسكي و هدايت و نيما جز اين كرده‌اند؟ اگر حافظ قدر خود را نمي‌شناخت و باور نداشت كه در زمان آدم، شعرهاي او زينت‌افزاي گل‌هاي بهشت بوده، قادر بود خود را پادشاه ملك صبحدم بخواند؟ استغناي حيرت‌آور هنرمند، پايه آزادگي را دوام مي‌بخشد. گنجينه‌اي از اجرا‌هاي خصوصي و عمومي شما را دوستي به من هديه داده است و اين ذخيره را در كامپيوتر خود دارم، هر روز صبح به هنگام كار نخست‌ «فايل» موسيقي شما را مي‌گشايم، سپس نوشتن شعر يا قصه را آغاز مي‌كنم. در بسياري از شعر‌هايم رد موسيقي اگر هست از بركت اين هم‌صدايي فرهنگي است. خود بهتر مي‌دانيد كه اهل هنر قبيله‌اي غريبند، در خلوت خود تنها مي‌كوشند و حضوري غايبانه دارند، اما در هر جاي جهان رشته‌اي از آگاهي و عشق و همدلي آنها را به يكديگر نهاني پيوند مي‌دهد. در تمامي اين سال‌ها؛ آواي عاشقانه و دلير شما، صداي همه ما بوده است، صداي فرهنگ ايران و مردم تاريخي آن. يادداشت شتاب‌زده ناتمام اما دوستانه را با شعري پايان مي‌دهم كه حس مي‌كنم نابه‌خود از سپهر صداي شما، روشنايي يافته است.
آناهيتا! خنياگر ايران!
تو سنگ را از مهرباني‌ات، آسمان كردي
گلزار پروانه و عسل!
تو مرگ را بر جان عاشق آسان كردي
فرا رفته از چشم‌انداز اين خاكدان
كه آبروي جهان است
با گيسوان هرتاش سرود و رود
مي‌گذري بر باغ‌هاي پنهان در هر گام
ابر لطف مي‌بارد از خيال موزونت
سبز فام زرين‌اندام!
نگاه آفرينش كارت بر اين كوه و كوير
هزاران بهار مي‌شكوفاند از ژرفاي جان رقصان
شكوه بي‌پايان!
با ما بمان
لختي بخوان سرود لاجورد و طلا را به دور ميناي ستارگان
بران بي‌گزند و تشويش همچنان
در جاده‌هاي پر آشوب كهكشان
 
جواد مجابی

I BUILT MY SITE FOR FREE USING