دوران آشناییام با صدای استاد شجریان به اوایل انقلاب برمیگردد. شاید اواخر سال ۵۸ برادر بزرگم (دکتر سیدمصطفی) که در آن زمان دانشجوی دانشکده هنرهای دراماتیک بود، در بازگشتاش از تهران (تعطیلی دانشگاه در اثر انقلاب فرهنگی) سوغاتیهایی از جمله چند نوار آورد. نوارها توجهام را جلب کرد، آثاری از بتهوون، چایکوفسکی، کاشفان فروتن شوکران مرحوم شاملو و دو نوار از شجریان، یکی چهرهبهچهره با صدای سیاوش شجریان و دیگری رباعیات خیام با صدای محمدرضا شجریان. تا مدتها شاید هفتهها، هوس شنیدن آنها را نداشتم، نوجوانی بود و موسیقی جاز و پاپ و… برادرم به من تازید که این نوارها را کنار بگذار و موسیقی درست گوش کن.
گفتم: مثلا؟ گفت: بتهوون، چایکوفسکی. گفتم: آنها خواننده ندارند. گفت: «پس شجریان گوش کن». پرسیدم: کدام بهتر میخواند سیاوش یا محمدرضا؟ با عصبانیت پاسخم داد: «هر دو یکیاند.»
در بخشی از تز دکترایم ماجرای جذب صدای شجریانشدن را اینگونه شرح دادهام: «بعدازظهر یک روز زمستان بود، نوار «چهرهبهچهره» را داخل ضبط گذاشتم. کسی در خانه نبود. در ابتدا چیزی دستگیرم نشد، آواز و ساز، حوصلهام را سر برده بود، نوار را به جلو راندم تا به تصنیف «چهرهبهچهره» رسیدم. باز احساس کسالت را به من القا کرد. من شنونده، خواننده و عاشق موسیقی جاز بودم و همه جا و در هر محفلی از من خواسته میشد تا از این نوع ترانهها اجرا کنم، حتی در سال ۵۶ برنده اول استان در رشته جاز در مقطع راهنمایی شدم و تصنیف چهرهبهچهره برایم ثقیل بود، اما قسمت ضربی تصنیف توجهام را جلب کرد: «ما را همه شب نمیبرد خواب.» به طرفهالعینی آن را حفظ کردم و چند روزی در طول راه منزل تا مدرسه آن را زمزمه کردم و بعد از رسیدن به منزل بارها و بارها آن را گوش میکردم. هفتههای بعد قدری عقبتر رفتم یعنی چهرهبهچهره را نیز حفظ کردم و بعد اندکاندک کل آواز نوار را.
دومین نوار شجریان راست پنجگاه بود، همه را ظرف مدتی کوتاه حفظ کردم برای همین وقتی به تهران آمدم و از دیگران میشنیدم که راستپنجگاه سختترین دستگاه یا آخرین فن استاد آواز است قدری دچار سردرگمی میشدم زیرا من سختی در آنها نمیدیدم. بعد از این ماجرا شجریان و نوارهایش محرم من شدند. در هرجا و هرمکان که شخصی نواری از او داشت آن را پیدا میکردم و برای خود کپی بر میداشتم و حریصانه همه را حفظ میکردم.
سال ۶۳ در کنکور سراسری شرکت کردم. تشنه آوازخواندن یا آواز یادگرفتن بودم. برای همین در انتخابرشته فقط دانشگاههای تهران را انتخاب کردم تا بتوانم فرصت یادگیری آواز را پیدا کنم.
بخت یارم بود و در دانشگاه تهران قبول شدم. اولین سوال و جستوجو یافتن استادی برای یادگیری آواز بود. شجریان را نتوانستم پیدا کنم، ابتدا به خدمت استاد ناصحپور و بعد استاد کریمصالحعظیمی که متاسفانه حق ایشان به عنوان استاد و ردیفدانی خبره و کارکشته، هنوز دانسته و شناخته نشده است رفتم. حدود ۱۰سال در خدمت استاد صالحعظیمی ردیف و رموز و ظرایف آوازی را یاد گرفتم.
حال که میاندیشم با خود فکر میکنم چرا فرصتی مغتنم برای شاگردی شجریان به من دست نداد. بارها از طریق دوستان و آشنایان فرصت بود که حضورا خدمت ایشان برسم اما… .
شیفته او بودم اما نمیخواستم او را ببینم یا در محضرش زانو بزنم. هرجا که میخواندم میگفتند شما شاگرد استاد شجریانی؟ میگفتم غیرمستقیم بلی! آثار استاد محمدرضا شجریان را هنوز هم میشنوم، اما این روزها با نگاهی و گوشی دیگر.
در این مقال کوچک میخواهم با پرهیز از هرگونه تعریف و تمجید افراطی یا حتی بغضهای نترکیده به بررسی شخصیت هنری این هنرمند توانای عرصه موسیقی اصیل ایرانی بپردازم.
عدهای میگویند که «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا شجریان، شجریان شود» و آنان معتقدند «بعد از انقلاب حداقل تا یکدهه به هیچ خوانندهای از خوانندگان مشهور قبل از انقلاب، اجازه عرض اندام داده نشد. این فرصتی مغتنم برای یکهتازی شجریان بود.» در مقام یک شنونده موسیقایی که آثار بالای ۹۰درصد خوانندگان موسیقی اصیل ایرانی را شنیده و تجزیه و تحلیل کرده، باید بگویم بدون شائبه هیچ یک از آنها در قدرت صدا، برجستگی و توانایی حنجره، تلفیق شعر و موسیقی و نیز ردیفدانی به پای شجریان نمیرسند. شجریان از همه الگو گرفته اما مانند هیچ یک از آنها نیست، آواز او منحصر به فرد و اختراع خود اوست، لذا تنها با نخواندن این و آن، یک خواننده نمیتواند مقبول طبع مردم صاحب نظر شود، همانگونه که حافظ بزرگ میفرماید:
بس نکته غیرحسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
اما با همه این موارد به نظر من حیات هنری شجریان را میتوان به سه دوره تقسیم کرد:
مرحله اول: آغاز «دوره تقلید» است که خواننده بهطورمعمول به عنوان دانشآموز نوپا به پسدادن آموختههایش میپردازد و با توجه به معروفبودن و طرفدارداشتن برخی صداها، تقلید از شجریان، در آثار بعضی از خوانندگان همچون گلپایگانی مشهود و آشکار است.
افتوخیزهای صدا، تحریرها و حتی نحوه تلفیق شعر با موسیقی تحت تاثیر صداهای مشهور است. در این مرحله تکنیک و نیز احساس خواننده، نیمه مطلوب است.
مرحله دوم: مرحلهای که خواننده به درک نسبی از صدای خود میرسد، یعنی شجریان صدای خود را میشنود، در این مرحله جدیت، آموزشهای مداوم و صحیح، تمرینهای طاقتفرسا، به شجریان برای رسیدن بهحدمطلوب یک خواننده توانا یاری میرسانند. بهواقع در این مرحله تکنیک اجرایی این خواننده در اوج است. این تکنیکها تا قبل از او در تاریخ موسیقی ایرانی تقریبا و تحقیقا وجود نداشته و میتوان از آن به عنوان «خلاقیت شخصی» نام برد. (Self Creativity)
در ملاقاتی که شخصا با ایشان داشتم استاد به این مطلب اشاره کرد که بدون دستداشتن در الگویی مناسب و بهتنهایی و براساس یافتههای شخصی به خلق این تکنیکها نایل شد. البته با تحقیقی سطحی در آثار قدیم میتوان به تایید حرفهای استاد شجریان رسید. آوازهای طاهرزاده، اقبال آذر، ظلی و بنان، هرکدام به نوبه خود افت و خیزها یا نارساییهایی دارند که این نارسایی در شجریان در دوره دوم به حداقل میرسد. لحن رسا، تلفیق صحیح شعر و موسیقی، تحریرهای بجا و استوار و ورود و فرودی کاملا حساب شده از جمله شاخصههای آواز شجریان در این دوره هستند. در کنار همه اینها بافت و رنج صدای شجریان علت اصلی بوده است. او خوانندهای است که در این دوره از همه ظرفیت صدای خود از بم تا زیر به نحو مطلوب استفاده میکند. گوش حساس، ذهنی خلاق و ملودیپرداز و صدایی رسا از جمله مواردی هستند که به مطلوبیت هنر این هنرمند یاری رساندهاند.
در آواز شجریان در دوره دوم، اثری از فالش نیست و این نشاندهنده گوش حساس این خواننده است. این دوره بهنظر من از سال ۵۵ با اجرای «نوا» شروع شد و در سال ۶۲-۶۱ با اجرای آثار چاووش به اتمام رسید. همکاری هنرمندان جوان و خوشفکر گروه شیدا و چاووش و البته وسواس جمالشناسانه شاعر گرانمایه، هوشنگ ابتهاج م.سایه که همانند پدری تجربهدیده تمامی این هنرمندان را زیر نگاه و ذوق پرورشیافتهاش قرار داد و البته استاد محمدرضا لطفی در بالابردن ارزش هنری صدای شجریان غیرقابلانکار است. لطفی با شناخت صحیح از صدای این خواننده به بارورکردن زوایای پنهان این صدا همت گماشت. اجرای بینظیر آوازها و تصانیف قدیمی یا ساختهشده به وسیله لطفی شأن و اعتبار صدای شجریان را نزد خاص و عام هویدا کرد.
مرحله سوم: دوره اعتلای تکنیک و محتواست، این دوره اوج اعتلای هنری استاد شجریان است. در این آثار، دیگر شجریان در قید و بند ردیف و گوشه یا نشاندادن تکنیک صدایش نیست، تسلط و خلاقیتش او را به هرجا که میل اوست میکشد.
او در آثارش بیپروا قلههای ناشناخته در عرصه خوانندگی را فتح میکند. باید گفت او خود ردیفی جدید در آواز ایرانی خلق میکند. هر دستگاهی را که میخواند، ریشههایش در سنت است اما شاخههایی ملون و خیرهکننده از نوآوری و خلاقیت را ارایه میدهد.*
آهنگسازی و نوازندگی بینظیر زندهیاد مشکاتیان که این روزها همزمان با دومین سالگرد درگذشت این هنرمند نامدار و تاثیرگذار است، عرصهای دیگر از موسیقی ایرانی را روی شجریان میگشاید.
مطلب قابل ذکر اینکه درست است که آقای شجریان خوانندهای بینظیر و پرتوان است، اما این توان و استعداد نیاز به عواملی برای شکوفایی دارد. این عوامل در موسیقیهای آهنگسازان و نوازندگان برجسته مستتر است. در طی بیش از دو دهه این وظیفه بهعهده آهنگسازان و هنرمندان برجستهای چون استاد فرامرز پایور، استاد محمدرضا لطفی، استاد پرویز مشکاتیان، فریدون شهبازیان و این اواخر استاد حسین علیزاده و… بوده است. یعنی در نگاهی فراختر به این رخداد، خواننده نیز درست مانند یک ساز است که این ساز اگر در دستان استاد چیرهدستی قرار گیرد، صدایی آسمانی را تولید میکند، وگرنه همان تفاوت دوغ و دوشاب را میتوان مثال زد.
و اما عیب می، باید اذعان کرد که در آثار استاد از اوایل دهه هفتاد تاکنون، به جز چند اثر، آن یکدستی و یکنواختی موجود در آثار دهه ۵۰ و ۶۰ را نمیتوان مشاهده کرد. در بسیاری از این آثار تنها وزن سنگین صدا و آواز شجریان قابل شنیدن است، حال آنکه در سایر عوامل (آهنگسازی، نوازندگی و… .) کمبودهای آشکاری را میتوان یافت که در مجموع، این ناهمسازیها، بار خبرگی استاد را تحتالشعاع قرار میدهد. در مقالهای که چندسال قبل در همین روزنامه شرق نوشتم (در تحلیل کنسرت استاد علیزاده، استاد کلهر و استاد شجریان و همایون) نکاتی را از همین زاویه یادآور شدم. مثالی ملموستر میتواند مخاطب این نوشته را به مقصود نزدیکتر کند. سال ۷۸ که برای ادامه تحصیل به کانادا رفته بودم، شاهد اجرای زنده پاواراتی، خواننده شهیر و فقید موسیقی کلاسیک به همراه خوانندگان پاپ و جاز در تلویزیون کانادا بودم. من که سالهای سال در ایران صدا و آثار پاواراتی را میشنیدم و لذت میبردم، از کیفیت این اجرا شوکه شدم. او با خوانندگانی چون برایان آدامز، سلندیون و… به رقابت میپرداخت و حتی با آن لهجه ایتالیایی خود آثاری را به زبان انگلیسی اجرا میکرد. این اقدام پاواراتی خشم منتقدان و موسیقیدانان برجسته دنیای کلاسیک را برانگیخته بود و من به عینه شاهد بودم که این عنقای بلندآشیانه عرصه موسیقی کلاسیک، چگونه در قفس تنگ موسیقی پاپ گرفتار شده و طبیعی و معلوم بود که آقای پاواروتی خواننده این آثار نبود.
این مطلب در عرصه نوازندگی نیز مثالزدنی است، یعنی نوازندگان برجسته پیانو و ویلون که در عرصه موسیقی کلاسیک دارای شهرت جهانی هستند، اگر به نواختن آثار آوانگارد یا موسیقی آتونال رویآورند، به عینه از توانمندیهای آنها کاسته خواهد شد.
به بحث اصلی بازگردم، آثار ارایه شده استاد شجریان دهه ۷۰ تا به امروز همانگونه که ذکر شد، دارای کمبودهایی است که در بسیاری از آنها شجریان دیگر نمیتواند نقش یک مولف را بازی کند. همانگونه که ذکر شد این ساز بینظیر بعضا از سوی نوازندگان نه چندان چیرهدست به صدا در میآمد. تحلیل جامعتر را به وقتی دیگر موکول میکنیم.
در پایان باید گفت آنچه که فضای موسیقی امروز ایرانی (که متاسفانه به انواع آفتها آلوده شده است) میطلبد و از استاد انتظار دارد، ارایه الگوهایی اساسی و جاودانه در عرصه آواز ایرانی است، که این مهم از عهده این عزیز بزرگوار برمیآید، یکی از این موارد ارایه ردیف آوازی در خور شأن موسیقی آوازی و دیگری پرداخت و نیز ارایه راهکارهایی در زمینه امور فنی و ریزهکاریهایی در آواز ایرانی است.
همه بر این امر واقفیم کهآواز ایرانی از نداشتن یک اساس علمی و استاندارد برای تدریس (صداسازی، چگونگی پرداخت تحریر، تلفیق شعر و موسیقی، ردیفخوانی و…) رنج میبرد و در بسیاری از موارد، مدرسین آواز براساس اطلاعات عمومی تقریبا بیاساس به آموزش میپردازند. در این باره نقش استاد شجریان برای تئوریزهکردن این امور بهواقع قابلتوجه و در بیانی دیگر او تنها مرد این میدان است.
سرش سبز و دلش خوش باد.
*شرق