آخرین روز از بهار 1303 در محله سنگلج تهران متولد شد. وی پس از گذراندن دوره تحصیلات مقدماتی و ورود به هنرستان صنعتی تهران، در رشته برق به تحصیل پرداخت. در 14 سالگی بود که فعالیت تئاتری خود را با پیش پرده خوانی در تماشاخانه های لاله زار آغاز کرد. پس از کودتای 28 مرداد و تعطیلی تئاتر در ایران، راهی آلمان شد و در کارخانه ای به کارگری پرداخت. همان زمان بود که دوره کلاس های شبانه سینما را در هانوفر به اتمام رساند و به ایران بازگشت و به فعالیت در عرصه دوبله و تله تئاترهای تلویزیونی مشغول شد.
عزت ا... انتظامی، در سال 1348، درست زمانی که با بازی در فیلم گاو، اثر به یادماندنی داریوش مهرجویی، بازیگر شناخته شده ای بود، تصمیم به کسب تجربه آکادمیک گرفت و توانست بدون کنکور به تحصیل در رشته تئاتر در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بپردازد.
برای چند سال پیاپی، همکاری مهرجویی و انتظامی، ماندگارترین خاطرات سینما را برایمان رقم زد که دیگر با گذشت ایام، تکرار آن درخشش های ناب، برای خودشان هم دست نیافتنی شد.
آقای بازیگر سینمای ایران، که مسعود کیمیایی حضورش در فیلم حکم را یکی از افتخارات خود می داند، تاکنون در بیش از چهارصد نمایش تلویزیونی و هشتاد اثر سینمایی، به عنوان بازیگر و کارگردان حضور داشته است. او که تجربه بازی در بسیاری از کاراکترها و تیپ های مختلف را دارد، اوج هنر خود را در فیلمهایی مثل حاجی واشنگتن، اجاره نشینها، هامون، بانو، ناصرالدین شاه اکتور سینما، روسری آبی و خانهای روی آب به ثبت رسانده است. هنری که هرگز رنگ زر و زور به خود نخواهد گرفت.
او اولین جایزهاش را در سال ۱۳۴۹ برای بازی در فیلم آقای هالو از جشنواره سینمایی سپاس دریافت کرد. او در سال ۱۹۷۱ جایزه هوگو نقرهای بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای فیلم «گاو» از جشنواره بین المللی فیلم شیکاگو دریافت کرد. او در سال ۱۳۶۵ برای بازی در فیلم اجاره نشینها نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد بود که برنده نشد. دو سال بعد اما برای بازی در گراند سینما این جایزه را از آن خود کرد. در سال ۱۳۶۸ نیز برای بازی در فیلم هامون نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل شده بود که از دریافت این جایزه بازماند. او در سال ۱۹۹۱ جایزه ویژه هیئت داوران بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای فیلم «گاو» در جشنواره سه قاره دریافت کرد. او در سال ۱۳۷۰ برای بازی در دو فیلم خانه خلوت و ناصرالدین شاه اکتور سینما لوح تقدیر بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فجر را دریافت کرد. انتظامی در سال ۱۳۷۲ برای بازی در روز فرشته سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را به خانه برد. او همچنین برای بازی در فیلم حاجی واشینگتن، کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشن خانه سینما بود.
آقای بازیگر در سال ۱۳۸۰ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای بازی در فیلم خانهای روی آب دریافت کرد. او دو سال بعد برای بازی در فیلم «گاو»خونی به عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بخش بین المللی جشنواره فجر انتخاب شد. یک سال پس از آن نیز برای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم جایی برای زندگی کاندید شده بود. در سال ۱۳۸۴ نیز انتظامی یکی از نامزدهای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم «ستارهها ۱: ستاره میشود» بود. در سال ۱۳۸۶ نیز زندهیاد انتظامی کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشن خانه سینما برای فیلم مینای شهر خاموش بود. او در سال ۲۰۰۸ آخرین جایزه بین المللیاش را با عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از جشنواره فیلم بیروت برای بازی در فیلم «شب» کسب کرد. آخرین حضور آقای بازیگر در جشنهای سینمایی بهعنوان کاندید دریافت جایزه به سال ۱۳۸۷ و جشن خانه سینما باز میگردد؛ جایی که او برای فیلم «ستارهها ۱: ستاره میشود» نامزد دریافت بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
۲۶مردادماه ۹۷ در تقویم روز خاموشی اوست؛ هرچند عزتالله انتظامی با مرگ و خاموشی بیگانه است.
"اهمیت انتظامی بودن" به روایت احمد طالبی نژاد
برخي نامها چنان سنگين و با وقارند که در فرهنگ يک ملت به نماد تبديل ميشوند. نماد خوبي، پاکي، محبوبيت، شجاعت و... عزتالله انتظامي، نامي است که مردم ايران ميشناسند و به آن اطمينان دارند. نامي که نزد همگان به نمادي از هنر بازيگري تبديل شده است. چه چيزي در اين نام هست که چنين جايگاهي را از آن خود کرده است؟ همدورهايهاي او که برخيشان هنوز هم خوشبختانه کار ميکنند، با وجود احترامي که برايشان قائليم، به چنين محبوبيت گستردهاي دست نيافتهاند يا اگر يافتهاند در گذر زمان از محبوبيتشان کاسته شده. بازي در هر فيلم يا سريالي از سر غم نان، از جمله عوامل اين کاهش بوده است. کم نبودهاند بازيگراني که به اوج شهرت و محبوبيت رسيدهاند اما به اين دليل که حواسشان نبوده، امروز يا خانهنشينند يا در نقشهاي پيشپاافتاده ظاهر ميشوند که با شأنشان سازگاري ندارد.
براي پرهيز از سوء تعبير، از کسي نام نميبرم. خودتان ميشناسيدشان. اما اگر نگوييم محبوبيت انتظامي بالاتر نرفته، دست کم از آن کاسته نشده است. من اين افتخار را دارم که نخستين مصاحبه مفصل با انتظامي را در سال 1367 انجام دادهام که در شماره 68 ماهنامه فيلم چاپ شد. در اين گفتوگوي مفصل، ضمن مروري برکارنامه او مرور نخستين بار گوشههاي ناشناختهاي از زندگي پر تلاطماش را برملا کرديم. در بخشي از اين گفتوگو که خوشبختانه هنوز هم خواندني است، ضمن توضيح درباره چگونگي شکل گرفتن برخي از فيلمهايش که مورد ستايش قرار گرفتهاند، صادقانه اعتراف ميکند که برخي از کارهايش را هم اصلاً دوست ندارد. از جمله دو فيلم محکومين (هادي صابر)، شير خفته (از محصولات مشترک سينماي ايران با آلمان که در پارس فيلم توليد شد و کارگردانش يک آلماني نه چندان شناخته شده بود) و يکي، دو فيلم ديگر. درباره شيوه انحصاري بازيگري وي که تکنيک و احساس را توأمان در خود دارد، در همان مصاحبه ميگويد «تکنيک بازيگري را نميشود تعريف کرد. با ساخت جسمي و روحي آدم قرين است. مثلاً کسي با ويولن يک چهار مضراب ميزند که درخشان است و همه را جادو ميکند ديگري همين چهار مضراب را ميزند ولي آن چيز ديگري است. من سعي ميکنم همه ابعاد شخصيتي که قرار است بازي کنم را پيدا کنم.
اين کوشش باعث ميشود راحتتر با نقش برخورد کنم. البته کسي تکنيک به من ياد نداده و گمان هم نميکنم که در کلاس بشود ياد گرفت.» با و جود اين انتظامي که در عرصه بازيگري تئاتر به مرحله استادي رسيده و به گفته خودش در همان مصاحبه «در چهارصد نمايش تلويزيوني هم به عنوان بازيگر و کارگردان» حضور داشته، هنوز خود را کامل نميبيند و در سال 49 و در حالي که در فيلم گاو هم بازي کرده و ديگر کسي در استادي او شکي ندارد، براي کمال بخشيدن به دانش خود، در کنکور دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران شرکت ميکند و پذيرفته ميشود. آن هم در سن 44 سالگي. «در کلاس کساني پهلوي من مينشستند که تازه از دبيرستان آمده بودند. استادانم کساني مثل سمندريان و شنگله بودند که در تئاتر با هم کار ميکرديم.» شايد يکي از دلايلي که باعث شد انتظامي بهرغم اينکه در چند نقش مشابه از جمله نقشهاي کميک هم ظاهر شده، به تيپ تبديل نشده، همين شناخت و دانشي بوده که هرگز خود را از آن بينياز ندانسته است. «من سعي نميکنم ادا در بياورم. واقعاً جدي کار ميکنم.
اين خود موقعيت است که حالت کميک دارد. در صحنه جنگ و جدل اجارهنشينها، وقتي کلنگ را بلند ميکردم که بزنم، ميترسيدم نکند مغز اکبر عبدي را متلاشي کنم. کاملاً جدي و عصبي بودم اما تماشاگر ميخنديد.» اين نکته شايد براي بازيگراني که به عنوان کمدين شناخته شدهاند، آموزنده باشد که بازي کميک با ادا در آوردن و کج و کوله شدن تفاوت دارد. «يادم ميآيد مرحوم اصغر تفکري {از کمدينهاي معروف و محبوب دهه 40و1330 که متأسفانه قرباني اعتياد شد } که بازيگر خوبي هم بود، در هر نقشي ظاهر ميشد، تماشاگر ميخنديد. حتي اگر آن نقش جدي هم بود چون يک سري حرکات کليشهاي داشت که در هر نقشي ارائه ميداد. من معتقدم يک بازيگر بايد آنقدر قدرت داشته باشد که به همان نسبت که تماشاگر را ميخنداند، او را به گريه هم بيندازد» اين نکته براي کساني که امروزه به عنوان کمدين مشهور شده و دلقکبازي را با کمدي اشتباه گرفتهاند، آموزنده است.
انتظامي در هر نقشي رنگ آن شخصيت ميشود. کسي که در نقش مش حسن فيلم گاو به ويژه در سکانس معروف استحالهاش در گاو، اشک تماشاگر را در ميآورد، در دو نقش طنزآلود فيلم آقاي هالو، آدم را از خنده رودهبر ميکند. او در کمالالملک علي حاتمي وجه جدي شخصيت ناصرالدين شاه را با استادي تمام بازي ميکند و در فيلم ناصرالدين شاه آکتور سينما وجه کميک همان نقش را ارائه ميکند. در گراند سينما شخصيت دوگانه موسيو آقايف از بنيانگذاران سينما در ايران را چنان با مهارت از کار در ميآورد که تماشاگر را به حيرت وا ميدارد و به همين سياق به هر يک از کارهاي او که نگاه ميکنيم نوعي استادي در آنها ديده ميشود. به همين دليل با وجودي که مايههاي تبديل شدن به تيپ را داشته، هرگز به کليشه تبديل نشده و هر نقش او رنگ وبويي تازه دارد.
«هر فيلمي بازي ميکنم براي من حکم کنکور را دارد. پيش از فيلمبرداري و در حين کار، قلبم به شدت ميتپد و دائم نگرانم» اين نگراني که ميتوان از آن به نوعي وسواس هم تعبير کرد، همان چيزي است که انتظامي را از مرحله پيش پرده خواني در تئاترهاي لالهزار در دهههاي 20 و 30، به تعبير گلمکاني در کتاب مفصلي که در بارهاش در آورده، به «آقاي بازيگر» تبديل کرده است. کيست که اين آقايي و سروري را قبول نداشته باشد؟ او هرسال تعداد زيادي فيلمنامه ميخواند که اغلب هم مورد پسندش واقع نميشوند. و اين در حالي است که گاهي در زندگي روزمره دچار مشکلاتي هم بوده که پذيرفتن آن نقشها ميتوانسته، گرفتاريهايش را برطرف کند. البته کردار، منش و شخصيت خود وي هم در اين سروري بيتأثير نبوده است. او مردي است اهل خانواده، هرگز اهل فسق و فجور نبوده، هرگز خودش را از خواندن بينياز ندانسته و همواره در حال آموختن بوده است.
زماني در يک جشنواره موضوعي که در اروميه برگزار ميشد، همسفر بوديم. شبي در حالي که در کنار درياچه هنوز زنده اروميه قدم ميزديم، همسرم از او پرسيد چه کردهايد که هم خودتان موفقيد و هم فرزندانتان؟ ميدانيم که فرزند ارشدش، مجيد موسيقيدان برجستهاي است و فرزند ديگرش که مقيم آلمان است هم در کار موسيقي فعاليت دارد. جواب او بسيار هوشمندانه بود. «بگو چه کار نکردهام. در خانه ما هرگز بساط ميگساري و قمار و کارهايي از از اين قبيل بر پا نبوده، دور و برمان کتاب و مجله بوده و بچههايم از کودکي من را دست به کتاب ديدهاند. بنابراين دليلي وجود نداشته که رشد نکنند. (نقل به مضمون) حالا که دارم به سن و سال آن روزهاي استاد نزديک ميشوم، معناي حرفهايش را بيش از پيش متوجه ميشوم.
باز به ياد دارم در يکي از دورههاي جشنواره کودک اصفهان که او به عنوان ميهمان حضور داشت- معمولاً فاصله محل اقامت تا سالنهاي سينما را به اتفاق او و يکي ديگر از دوستان پياده طي ميکرديم- در پيادهروهاي وسط چهار باغ که قدم ميزديم، مردمي که روي نيمکتها نشسته بودند، پير و جوان با ديدن استاد، پيش پايش بلند ميشدند و اداي احترام ميکردند و ايشان هم با خوشرويي، پاسخ محبتشان را ميداد. نوعي رابطه حسرتبرانگيز براي برخي ستارگان آن روزهاي سينماي ايران که از همان مسير عبور ميکردند اما چنين مورد استقبال قرار نميگرفتند. علتش واضح است.
انتظامي وجههاي خانوادگي نزد مردم پيدا کرده که ناشي از حواشي زندگي او نيست. او براي مردم حکم معتمد محل در دوران سپري شده را دارد. کساني که مورد اعتماد مردم بودند و به وقت نياز امانتدار آنها. شايد به همين دليل باشد که هرگاه پاي برنامههاي خيرخواهانه يا رفع مشكلات مردم و هنرمندان در ميان باشد، از او کمک ميگيرند. هرچند من حضور وي در هر مجلس و مراسمي همراه با مقامات را دوست ندارم و يک بار هم همين نکته را خدمتش عرض کردم که جواب داد اغلب مجبورم ميکنند. مردم عادي درباره زندگي خصوصي او چيز زيادي نميدانند و نيازي هم به دانستناش ندارند. آنها خود او را ميشناسند. از طريق نقشهاي جاودانهاي که بازي کرده است. جالب اينکه انتظامي تنها دو سريال آن هم مربوط به سالهاي دور بيشتر در کارنامه ندارد.
زماني هم که در نمايشهاي تلويزيوني که به صورت زنده از کانال سه (پيش از شکلگيري سازمان راديو، تلويزيون ملي ايران) پخش ميشد بازي ميکرد، کل بينندگان تلويزيون به يک ميليون نفر نميرسيد. و تازه کي آن دوران را به ياد دارد؟ ميدانيم که براي مردمان عادي که تنها وسيله گذران اوقات فراغتشان تلويزيون است، بازيگران سينما چندان شناخته شده يا دست کم به اندازه بازيگران سريالها محبوب نيستند، اما در مورد انتظامي استثناء وجود دارد. وقتي به گذشته سينماي ايران بر ميگرديم، ميبينيم که او وقتي به همراه همکار قديمياش علي نصيريان و چند بازيگر ديگر از جمله جمشيد مشايخي، محمدعلي کشاورز، جعفر والي و پرويز فنيزاده در اواخر دهه 1340 از تئاتر به سينما آمدند، اعتباري ديگر به بازيگري سينما بخشيدند. او بازيگري است که ميانديشد. نه فقط درباره نقشاش که درباره زندگي و جهاني که در آن به سر ميبرد. مگر ميشود نقش او را در تحول بازيگري سينماي ايران فراموش کرد؟ وقتي به آثار برگزيده و ارزشمند سينماي ايران طي دوران 80 سالهاش مينگريم، نام انتظامي زينتبخش تعداد قابل توجهي از اين آثار است. نقشهايي همچون مش حسن (گاو) حاجي واشنگتن، حيدر عمو اوغلي (ستارخان) سر گروهبان (صادق کرده)، قهوهچي و دلال (آقاي هالو) عباس آقا سوپر گوشت (اجارهنشينها) نامدارخان (شير سنگي) خان مظفر (هزار دستان) و...
1
خاطرات پراکنده
سه برداشت با عزت ا... انتظامی
امیرشهاب رضویان
برداشت 1
تجربه کار با استاد عزتالله انتظامي در فيلم ميناي شهر خاموش در سال 1385 برايم تجربه بسيار بديعي بود. پيش از آن هيچگاه با يک بازيگر بسيار حرفهاي و در عين حال اينچنين دقيق همکاري نکرده بودم. از انتظامي خيلي چيزها ميشود، آموخت. مهمترين ويژگي او جديتاش نسبت به کار و ارزش قائل بودن براي اثري است که ارائه ميدهد. انتظامي يک بازيگر کلاسيک است و اهل بازي بداهه و تبعيت از اتفاقات لحظهاي نيست و محال ممکن است نمايي را پيش از آنکه بارها تمرين کرده باشد؛ بازي کند. همراه او هم طي تمرينهايي که به صورت مرتب داشتيم به تلقيهاي جديدي از نقش ميرسيديم. انتظامي مرتب سوال ميکرد و طي اين گفتوگوها بود که نکتههاي نامکشوفي در قصه پيدا ميکرديم.کار کردن با انتظامي سخت است. گاهي وقتها بسيار سخت. انتظامي تا چيزي را قبول نداشته باشد، بازي نميکند و اين کار کارگردان را براي اثبات جزءجزء فيلمنامه سخت ميکند. اما نتيجه نهايياش به شدت شيرين است. وسواس او و دقتاش در ارائهي نقش بينظير است.امان از وقتي که استاد خسته، بيخواب يا کلافه باشد. در اين شرايط کارگردان بهتر است در گوشهاي پنهان شود و دستيارش را براي مقابله با عصبانيت او جلو بفرستد. به هرحال انتظامي قرار نيست همه کارهايش بيعيب و نقص باشد!
انتظامي گاهي که از تمرينهاي مکرر دوربين و بازي خسته ميشد به من ميگفت:«اميرشهاب تو به سن من که برسي حال نداري که حرف بزني. اما من با 82 سال سن دارم برايت بازي ميکنم! متوجه ميشوي؟» و من ميديديم که انتظامي دقيقاً دو برابر من زندگي کرده است و همچنان فيلم بازي ميکند و روح و جسمش را فعال نگه ميدارد. من نميدانم آيا به سن او خواهم رسيد يا نه؟ اما ميدانم قطعاً حوصله و تواني مشابه او نخواهم داشت.او وقتي در يک فيلم بازي ميکند در اولين نمايشهاي فيلم حضور پيدا نميکند. از چند نفري که معتمدش هستند درباره فيلم ميپرسد. اگر تأييد کردند خودش به تماشاي فيلم ميآيد. در جشنواره بيست و پنجم فيلم فجر، شب نهم به تماشاي ميناي شهر خاموش آمد. خوشحال بودم که فيلم راضياش کرد. شبي که هر دوي ما سيمرغ گرفتيم به او تلفن زدم. گفت: «اينقدر که براي سيمرغ گرفتن تو خوشحال شدم براي خودم نشدم.» هميشه با محبتهاي پدرانهاش من را شرمنده خود کرده است.
وجه ديگر انتظامي، جدا از بازيگر بودن، انسان بودناش است. در بم که بوديم انتظامي در غم و شادي مردم شريک ميشد. با ايشان سخن ميگفت و اگر کاري از دستش بر ميآمد دريغ نميکرد. در طول چند سال گذشته در چندين مورد فعاليتهاي خيريه من را همراه خود برده است. ديدهام که چگونه براي کودکان بيسرپرست، بيماران سرطاني و همکاران سينمايي از کار افتاده، انرژي ميگذارد و درصدد تسکين دردهايشان است.
من از اين پير خوب سينماي ايران بسيار آموختم. و مهمترين چيزي که آموختم احترام به سينما و پشتکار براي ارائه يک کار خوب بود. انتظامي محصول دوراني از هنر ايران است که آرمانخواهي و ريشه داشتن در هنر، عنصر مهمي بود. از انتظامي ميتوانيم بسيار بياموزيم.
برداشت 2
دفتر منطقهاي يونسكو در تهران از استاد عزتالله انتظامي درخواست كرد روز دهم ارديبهشتماه 86 براي گشايش مجتمع آموزشي نمونه بم كه يونسكو با مشاركت چند سازمان جهاني و وزارت آموزش ساخته است، به نمايندگي از هنرمندان ايران به بم برود. انتظامي پيشنهاد داد كه اولين نمايش عمومي فيلم سينمايي «ميناي شهر خاموش» را هم در بم برگزار كنيم. اما مشكل در اينجا بود كه بم سالن سينما نداشت. فقط يك سالن كوچك كه پس از زلزله در يك سوله موقت ساخته شده، در بم وجود داشت كه به احترام مرحوم ايرج بسطامي اسماش را گذاشتهاند «سالن بسطامي».
به انتظامي گفتم: فيلم را كه نميشود در اين سالن كوچك نمايش داد! جواب داد: «بم كه فضاي باز زياد داره! توي يكي از اين محوطهها فيلم رو نمايش بده!»و به راستي بم فضاي باز زياد داشت، در بين خيابانهاي شهر، جايي كه زماني محلههاي شهر بود، حالا فقط تل نخاله ميديديم و ساختمانهاي مخروبه. انتظامي اصرار داشت كه فيلم را نمايش بدهيم و دفتر يونسكو هم از اين پيشنهاد استقبال كرد و از ميان تمام فضاهاي باز شهر بم، محوطه مقابل ارگ قديم را براي نمايش انتخاب كرديم. به سرعت همه كارها انجام شد. پردهاي بزرگ و دستگاه نمايش آماده شد و با هم به بم رفتيم.
انتظامي ميگفت: «ببين، درسته كه اگر فيلم را توي سينما براي بميها نمايش بديم، چند ميليون تومان درآمد داره، ولي يادمون باشه كه اين فيلم براي بميها معني ديگري داره! پس بهتره نمايش مجاني باشه.»و به ياد آوردم روزهاي فيلمبرداري را كه مردم بم، مسوولان شهر و مديران منطقه ويژه اقتصادي ارگ جديد، همگي كمك ميكردند كه فيلم ما ساخته شود. پيش از آن انتظامي براي بميها در روزهاي زلزله پول جمع كرده بود و بدون آنكه خودش به آن اشاره كند، مردم حركت او را به ياد داشتند. پس تصميم گرفتيم كه اولين نمايش عمومي فيلم را به مردم بم هديه بدهيم. انتظامي عادت دارد كه هيچ كاري را سرسري انجام نميدهد. در مراسم بزرگداشتاش كه در دفتر يونسكوي پاريس برگزار ميشد، متني نوشته بود كه بارها براي من و هوشنگ گلمكاني خواند و تمرين كرد و نهايتاً مثل يك نمايشنامه تكنفره آن را روي سن سالن يونسكوي پاريس اجرا كرد.
براي مراسم گشايش مجتمع آموزشي نمونه بم هم متني نوشته بود كه مرتب آن را ميخواند، لحناش را عوض ميكرد و مكث و سكون ميداد. در اينجا هم حاضر نبود كه كارش را «دست كم» بگيرد و با جديت متن را تمرين ميكرد. همه هدفاش در اين نوشته اين بود كه بهترين راه براي توسعه فرهنگي شهر بم و براي حل مشكلات شهر، توسعه فضاهاي آموزشي است و از دغدغههايش هنگام حضورش در بم ميگفت. انتظامي از پسربچهاي به نام رضا خاطرهاي نوشته بود كه بسيار به مذاق حاضران خوش آمد.
رضا پسربچهاي 3 ساله بود كه هنگام فيلمبرداري فيلم «ميناي شهر خاموش» در بم مرتب در اطراف گروه بود. بچههاي گروه كشف كردند كه رضا تنها بازمانده خانوادهاش است و پدرش هنگام زلزله او را زير سينه خود، از سنگيني آوار حفظ كرده و دو روز بعد از زلزله، رضاي نوزاد را از فضاي خالياي كه زير سينه و دستهاي ستونشده پدرش ايجاد شده بوده، زنده بيرون كشيدهاند.
بعد از ظهر دهم ارديبهشت، هنگام افتتاح مجتمع آموزشي نمونه يونسکو، انتظامي در متن سخنراني از نگرانياش درباره سرنوشت رضا و رضاهاي ديگري كه در بم هستند، گفت و ابراز اميدواري كرد كه با توسعه فضاهاي آموزشي در بم، براي رشد كودكان بمي كه هنوز درگير تبعات زلزله هستند، امكاناتي فراهم شود و اشاره كرد كه متأسفانه بم سينما ندارد!
شبهنگام پيش از نمايش فيلم، هردويمان از انبوه جمعيتي كه براي تماشاي فيلم آمده بودند شگفتزده شديم. 4 هزار و 600 صندلي مقابل پرده نمايش چيده شده بود و جمعيتي بيش از آن هم در اطراف ايستاده يا نشسته بودند.
انتظامي كه تحتتأثير تعداد بالاي جمعيت قرار گرفته بود، نميخواست پيش از نمايش سخنراني كند. من هم اصرار نكردم. نهايتا مدير آموزش يونسكو پيش آمد و گفت: «آقاي انتظامي، اين جمعيت به عشق ديدن شما آمدهاند... » انتظامي مكثي كرد و سري به علامت رضا تكان داد و متن سخنراني بعدازظهرش را بيرون آورد، نظر من را پرسيد، گفتم: «اين متن مناسب اين جمعيت نيست، يك كار ديگري بكنيد. »
متن را در جيب گذاشت و به سمت سن موقت رفت، ميكروفن را در دست گرفت و در پاسخ به تشويق و ابراز احساسات جمعيت فقط لبخند زد، از آن لبخندهايي كه با آمدن اشكاش آميخته است. يكي دو خاطره از بم گفت و از روزهاي سخت فيلمبرداري كه با مساعدت بميها به پايان رسيد، از ارگ قديم كه شاخص معماري ايراني است و از اميدوارياش براي آباد شدن دوباره بم و بازسازي ارگ باستاني و ساخته شدن يك سينماي استاندارد صحبت كرد. جمعيتي حدود 10 هزار نفر براي او كف ميزدند و انتظامي آرام از ميان كودكاني كه روي زمين نشسته بودند، راهش را به سوي صندلي پلاستيكياي كه برايش گذاشته بودند باز كرد.فيلم آغاز شد. هر دو نگران واكنش بميها بوديم، آنجا كه «قناتي» (انتظامي) ميگفت: «هزاران نفر مرد، زن و بچه اينجا كشته شدن... چقدر عشق زير اين خاكها دفن شده.»
جمعيت يكباره گريست و كمي بعد كه سكانسهاي بم فيلم شروع شد، همه ساكت بودند. به قول انتظامي همه چيز فيلم براي بميها معناي ديگري داشت. بسياري با دلتنگي قناتي براي خانه خواهرش كه از آن فقط يك گلدان شمعداني باقي مانده بود، ميگريستند. انتظامي درست تشخيص داده بود، بميها فيلم را قبول كرده بودند و در فيلم به دنبال خاطرات خود ميگشتند.
روز بعد پيش از بازگشت به تهران، انتظامي راضي از نمايش شب گذشته، يكي دو نفر از مسوولان شهر را گوشهاي گير انداخته بود و تشويقشان ميكرد كه بيايند و از مؤسسه سينماشهر، وام بگيرند و زودتر يك سينماي درست و حسابي در بم بسازند.انتظامي ميگفت: شهر بيسينما كه شهر نميشه!
برداشت 3
تماشاگر ايراني عزتالله انتظامي را کم ميبيند و اين کم ديده شدن است که براي همه دلتنگي ميآورد و مشتاق ديدارش ميشوند.
انتظامي بازيگري است گزيده کار، در تلويزيون به ندرت ظاهر ميشود. کارش را از تئاترهاي لاله زار در سالهاي اول دهه ي بيست آغاز کرده، بعدا جذب گروههاي جديتر تئاتري شده، سالهاي طولاني در تلويزيون خصوصي «ثابت پاسال» تئاتر تلويزيوني زنده اجرا کرده و با فيلم گاو ورودي چشمگير به سينماي روشنفکر ايران داشته است. در سينما کارش را ادامه داده و الان سالهاست که با دقت و وسواس فيلمنامهاي را برميگزيند و هر سال شايد فقط در يک فيلم سينمايي بازي کند. هر جا که در فيلمي ظاهر ميشود خاص است و خوب ديده ميشود. شرط خودش براي قبول نقش هم اين گونه است. ميگويد: «مهم نيست نقشام کوتاه يا بلند باشد، وقتي که نقشي را بپذيرم، روي شخصيت کار ميکنم تا خوب از آب دربيايد. من آبرويام را آسان به دست نياوردهام که آسان از دستاش بدهم. بايد خوب ديده شوم.» به دنبال کاسبي از هنرپيشگي نبوده و با حقوق بازنشستگي اداره تئاتر و درآمد يک فيلم در سال که بازي ميکند، روزگار را ميگذراند. حساب شده و آرام زندگي کرده و خوشبختانه در حدي از تمکن مالي قرار دارد که نيازي به کسي ندارد و اين دستاش را براي فعاليتهاي جانبياي که ميکند باز گذاشته است.
انتظامي با حدود 88 سال سن هنوز هفتهاي دو سه روز به خانه سينما و خانه تئاتر ميرود و در جلسات هيأت مديره شرکت ميکند. زانواناش درد ميکند، جسماش کمي ضعيف شده اما خوشبختانه با روحيهاي خوب، هنوز فعال است و اين فعاليت به او نشاطي بخشيده که در مرداني به سن او کمتر ديده ميشود. با پديدههاي نو آشناست، فيلمهاي روز دنيا را ميبيند و نقد ميکند. از اينترنت و ايميل زدن خوشاش ميآيد. يک کامپيوتر دستي دارد که زمستان 84 با هم رفتيم و از کامپيوتر پايتخت خريداري کرد و با آن مشغول گشت و گذار در دنياي مجازي اينترنت است. بيننده ايراني او را کم ميبيند و اين براي انتظامي يک مزيت است که وقتي بعد از مدتها تماشاگر او را ميبيند، به ياد نقشهاي خاصي که بازي کرده است ميافتد. مش حسن در گاو، بنگاهي و کافه دار در آقاي هالو، ناصرالدينشاه در کمال الملک و ناصرالدينشاه آکتور سينما، خان مظفر در هزاردستان، پيرمرد عاشق در روسري آبي و ... انتظامي سالها پيش به اين آگاهي رسيد که از تکراري شدن، تکراري بازي کردن و زياد ديده شدن بايد پرهيز کند تا بهتر ديده شود.
از ديگر سو، انتظامي با مردم عادي خوشاخلاق و گرم برخورد ميکند، شيرين سخن ميگويد و در کارهاي انسان دوستانه پيش قدم است. از جمعآوري پول براي کودکان افغان گرفته تا کمک به بيماران سرطاني و دانش آموزان ممتاز بي بضاعت و کمک به هنرمندان پيشکسوت. و اين همه، بدون اين که انتظامي بخواهد، در ذهن هموطناناش ايراني حک شده است و او را نزد عموم دوستداشتنيتر کرده است.انتظامي امروز نماد هنرمند ملي ماست. خوشسابقه است و مهربان، خاطرهي نقشهاي خوبي که در سينما و در زندگي واقعي بازي کرده، در حافظهي مردم ما ضبط شده است و از او اسطورهاي ساخته که رسيدن به آن بسيار دشوار است.انتظامي انسان نيکي است و خصلتهاي انساني او بيش از فيلمهايي که بازي کرده، برايش محبوبيتي منحصر به فرد ايجاد کرده است.
در ستایش آقای بازیگر
سعید عقیقی
1. در نمايش «آي باکلاه، آي بيکلاه» نقش مهمي بازي کرده؛ روشنفکري حساس که سکندريخوران روي بالکن ايستاده و چيزي را ميبيند که ديگران نميبينند. بقيه توي کوچهاند و درمانده که بالاخره دزدي در کار هست يا نه. دست آخر، کمابيش مثل هميشه، به اين نتيجه ميرسند که حرفهاي او را جدي نگيرند و بروند پي کارشان و با خيال راحت بخوابند. حالا نوبتِ حراميان است که بازگردند و کوچهي خالي از جمعيت را با خيالِ راحت بچاپند. او هم مجبور است ماستها را کيسه کند و در تنهايي خود بِچَپَد و منتظرِ بيداري بعدي کوچهنشينان بماند. متنِ درخشانِ ساعدي بااين شخصيت، جلوهاي تازه مييابد، و سينماي ايران با اين بازيگر: عزتالله انتظامي.
2. با داريوش مهرجويي، ناصر تقوايي، علي حاتمي، مسعود کيميايي، محمدرضا اصلاني، افخمي و بزرگنيا و حسامي و کوشان و هدايت و صباغزاده و خيليهاي ديگر کار کرده، در 44سالگي در رشتهي بازيگري دانشکده هنرهاي زيبا، شاگرد بهرام بيضايي بوده (حال آن که بازيگري شناخته شده بوده و «ظاهراً» نيازي به آموزش نداشته) و غالباً در هر فيلم کوشيده چيزي از خودش به جا بگذارد. گاهي فيلمها چيزي براي به جا گذاشتن نداشتهاند، چون براي به جا ماندن ساخته نشدهاند. اما اگر فيلم چيزي داشته، او به آن چيز معنا و جلوه داده. حيرتِ قاضي در صحنهي خروج از دادگاه، فصل پاياني حضور او در «آتش سبزِ» اصلاني را در ذهن ماندگار ميسازد، و لحنِ غمزده و نوميدش در صحنهي کابوسوارِ پاياني «گاوخوني»، بر انتخابِ او مُهرِ تاييد ميزند. او دارد يکي از بهترين تکههاي ادبيات داستاني بعد از انقلاب را ميخواند. اما تفاوتي هست ميانِ تصويري که در داستان ميبينيم، با تصويري که درفيلم. وقتي او از «ويسلا» حرف ميزند، تصويري که از دخترِ جوانِ لهستاني در ذهن داريم، جاني ديگر ميگيرد(پژواکي از يهره نچکاي بزرگ علوي هم در داستان جعفر مدرس صادقي هست. نيست؟). او به کلمهها جان ميدهد، و ذهن را به سمتي هدايت ميکند که داستان ميخواهد، با لحني که داستان شايد به وضوح به آن نينديشيده، اما به جستوجويش برآمده. بازيگرِ ما به اين صحنه طعمِ سينما ميدهد؛ با همان لحنِ ساده و غمانگيز «من اصفهاني، اون لهستاني!» شکستِ پسر، درکِ اين لحنِ شکست خورده است، و از اين شکست، نجاتي نيست. او در عشقِ ناکامِ پدر، و رودِ به دريا نرسيدهي وطناش «غرق شده است»، و شايد تعريفِ اين حکايت از حنجرهاي ديگر، اين اشتياقِ مغروق در باتلاقِ تاريخ را چنين باز نميتاباند. گاوخوني را با انتظامي به ياد ميآورم.
3. او غالباً به جاي خودش حرف ميزند؛ خيلي پيش از اينکه کسي به جاي خودش حرف بزند، يا برداشتنِ صداي هم زمان براي کسي معني داشته باشد. صداي «گاوِ منکه در نميره» يا فرياد «به دادِ گاوت برس!»را با لحنِ گويندهاي تصور کنيد که مجبور است لهجه بگيرد، و خود را به زور بر چهرهي بازيگر تحميل کند و برحنجرهاش فشار بياورد تا حسِ او را منتقل کند. صداي او، شناسنامهاي واضح و گوياست براي چهره و بازياش؛ و به اندازهي چهرهاش مؤثر. از گاو به بعد، در چند فيلمِ مهرجويي، نقشهايي را بازي کرد که وجه مشترکشان زرنگي و تيزي بود. قهوهچي /بنگاهدارِ آقاي هالو، سامري دايرهي مينا، عباسآقا سوپر گوشتِ اجارهنشينها و دبيري هامون، کمابيش به يک روالاند، اما ظرافتِ بازي و دريافتِ او از نقش، آنها را از هم متمايز ميکند. يک جملهي ساده مثل «همهي کارا رو ما ک... ما کرديم» يا «ميگيرن ميبرن بَلامَلا سرت ميارنها؛اکبر!» (اجارهنشينها)يا هجومِ کف بر دهاناش براي کشتنِ عبدي در همين فيلم، همان قدر ظريف و درگيرکننده است که نگاههاي معنيدارش و کلماتِ زيرلبياش به سعيد کنگراني در دايرهي مينا، يا دعواي تمامنشدنياش با شکيبايي در «هامون». شايد به همين دليل است که بازياش در «هزاردستان» و «کمالالملک»، بهرغمِ صداي دلنشين اسماعيلي، آني نشده که بايد باشد. انگار «صدا» از جايي ديگر ميآيد. جايي که جاي او نيست.
4. او برخلاف خيلي از بازيگران، همواره زماني که نگاه ديگران به سويي ديگر رفته، همه را غافلگير کرده است. خانهاي روي آب نمونهايست در برابر دوربينِ سينما، اما غافلگيري واقعي اش، گاه به آن سوي دوربين هم رسيده. تقليدِ لحنِ داريوش مهرجويي (و صدالبته با پاسخي مشابه و بلافاصله از جانبِ کارگردان!)يا رودست زدنِ توامان به تماشاگران و علي نصيريان براي دادنِ جايزه روي صحنه، طوري که همکارِ قديماش تا آخرين لحظه متوجه نشود که براي دادنِ جايزه روي صحنه آمده يا گرفتناش، نشان ميدهد که او هنوز از روي بالکنِ نمايشِ درخشان ساعدي پايين نيامده است؛ و هنوز چيزهايي ميبيند که «اهالي توي کوچه» نميبينند.
*ماهنامه تجربه