سیاسی ترین آدم غیرسیاسی دنیا
میلاد کامیابیان
1- در تمام سالهاي بيجلال زندگي سيمين دانشور، از 1348 تا 1390، او به گواهي تكنگاري معروفش، «غروب جلال» و نيز چند گفتوگوي مكتوب و شفاهي كوشيد تا در برابر دو چيز قد علم كند: نخست، اسطوره ساختن از شوهرش، جلال و دوم، ماندن زير سايه فراگير اين اسطوره. در مورد اول، او، دانشور، تمام قوايش را به كار برد، تا آنجا كه حتي بسيار بارها پيش آمد كه جلسه بزرگداشتي براي آلاحمد در كار باشد و او حاضر نه. اما قواي دستگاه رسمي تبليغات و البته، ريشههاي فرهنگي- فرهنگي اسطورهساز و به اصطلاح، مردهپرست- بر توان دانشور چربيد. درباره دوم هم وضع به همين منوال بود، با اين تفاوت كه اينبار منتقدان بودند كه از خواندن دانشور منهاي جلال آلاحمد ناتوان مينمودند، هرچند كه غير از مهمترين اثر او، رمان سووشون، و بهجز بياهميتترين نوشتهاش، مجموعهداستان آتش خاموش، تقريبا تمامي نوشتههاي او بعد از فوت آلاحمد نوشته يا منتشر شدند.
با اينهمه، بايد در برابر وسوسهيي كه به حذف آلاحمد از اين نوشته و از كارنامه ادبي سيمين دانشور ترغيبمان ميكند مقاومت كنيم. مگر نه اين است كه حتي همين تكنگاري كوتاه هم با تقدم نام جلال بر نام سيمين آغاز شده است؟ در اين امر شايد حقيقتي نهفته باشد و كار ما پيگيري آن. بسا كه مساله نه چشمپوشي از ارتباط دانشور و آلاحمد كه بازخواني آن باشد؛ يعني در حالي كه نسبت اين دو، عموما به رابطه زناشويي فروكاسته شده، كار ما اين است كه در پي رابطهيي ديگر، رابطهيي ادبي و فكري، ميان اين دو باشيم.
2- سيمين دانشور، نخستين زن نويسنده ايراني است كه مجموعه داستاني منتشر ميكند. او پيشتر، در امتحان نهايي ديپلم، رتبه اول را در كل كشور به دست آورده بوده و بعدها، بر مقام نخستين رييس كانون نويسندگان ايران تكيه ميزند. همينها هم كافي است تا او را همچون بانوي نخستينها به ياد بسپاريم. اما آنچه در كارنامه ادبي او موجب بهيادسپارياش شده است و احتمالا خواهد شد نخستين رمان اوست: سووشون، اثري كه سال 48 و كمي پيش از فوت آلاحمد منتشر و در چاپهاي بعد به او تقديم شد: «به ياد دوست، كه جلال زندگيام بود و در سوگش به سووشون نشستهام.»
اين تقديمنامه و مشابهت ظريفي كه در آن نويسنده ميان خود و شخصيت اصلي رمان، زهرا (زري)، برقرار ميكند، خواهناخواه، مخاطب را وسوسه ميكند تا، با پيش بردن اين تشبيه، يوسف ستيهنده و استعمار و استبدادستيز را كه سرانجام هم پاي عقايدش جان ميدهد، معادلي داستاني براي شخص جلال آلاحمد بينگارد. همچو تصوري، بهخصوص، به لطف همان تصوير اسطورهيي بعدها ساختهشده از آلاحمد تقويت ميشود. هرچه نباشد، يوسف داستان هم با مرگ شهادتگونهاش (شايعاتي بر سر زبانها بود كه مرگ آلاحمد نتيجه توطئه ساواك بوده است.) و قياس شدنش با سياوش به ترازي فرابشري ارتقا مييابد و مهمتر از همه، مرگش، از همان مراسم تشييع به بعد، (بعدي كه در داستان گفته نميآيد، اما گردهاش افشانده ميشود) موجب بيداري و خيزش مردم سر در كار خود فرو برده ميشود.
با اينهمه، اين مشابهتها مديون تصادفي تاريخياند: اگر، چنانكه خود دانشور اذعان دارد، جلال آلاحمد در مصرف «سيگار و نوشابه» كمتر افراط ميكرد، اگر به دليل نقصي مادرزاد قلبش كوچكتر از جثهاش نبود و اگر از ابتداي جواني به برونشيت مزمن مبتلا نميشد، شايد كه سالهاي سال ميزيست و فارغ از هر موضعي كه در برابر هر رخدادي اتخاذ ميكرد، يك نتيجه قطعي به بار ميآمد و آن اسطوره نشدنش- بخوانيد يوسف/سياوش نشدنش- بود. اين پيامد، با توجه به خلقيات ما ايرانيان، جاي چونوچرا ندارد.
3- اما تحليل دقيقتر رمان، در پيوند با اوضاع فكري قسمي از روشنفكران در دهه 40، مشابهتهاي ديگري را آشكار ميكند، مشابهتهايي كه ديگر تقليليافتني و تصادفي به نظر نميرسند. به زعم يوسف، خانزاده خيرخواه و تحصيلكرده در فرنگ، استبداد محلي و استعمار خارجي دو بازوي توامان ظلماند و موجب بدبختي مردم. در برابر اين دو ميبايست در پي راه سوم بود: آگاه كردن مردم با تكيه بر هويت فرهنگيشان. بايد بدون مماشات ايستاد، حتي اگر از بيفرجام بودن مقاومت اطمينان داشته باشيم. چراكه اين نه گفتن، در روزگاري كه ميآيد، باعث آگاهي و، بهتبع، خيزش جمع بيشتري از مردم آينده خواهد شد. نفرت يوسف از ظلمپذيري تا آن حد است كه پس از اطلاع از ضعفي كه زري در برابر خواسته حاكم نشان داده، براي نخستين و آخرينبار، دست به روي همسر محبوبش بلند ميكند. او در عين حال، ياغيگري چشمبسته و نينديشيده قشقاييها و بويراحمديها را، كه باز هم به تحريك انگليسيها انجام گرفته، مذموم ميداند و با آن همراه نميشود. نقشه يوسف، در مقابل شورش كور و پيروي كوركورانه، به دست گرفتن كنترل غله و آذوقه شهر است تا مردم را در برابر قحطي و بيماري محافظت كند. از اين رو حاضر به فروش غله به انگليسيها نميشود و عاقبت جانش را بر سر اين امتناع ميگذارد.
آن اشاره جزيي به «راه سوم» را دستكم نگيريد. هوشمندي نويسنده در اين بوده كه، در برابر افكار سلبي يوسف كه شرحشان رفت، وجوه ايجابي انديشه او را بيشتر از طريق عناصر فرمال اثر ميسازد و نشان ميدهد: از نام كتاب كه اشاره به سنتي ديرپا دارد، گرفته تا ايجاد مشابهت ميان مرگ يوسف و شهادت سياوش در فصل درخشاني كه به توصيف كابوسهاي زري ميپردازد و نيز مراسم تشييع پيكر يوسف كه با آيين عزاداري براي شهيد كربلا موازي ميشود. يوسف نه چهره جلال آلاحمد كه تصوير روشنفكر هويتانديش ايراني است كه نه به استيلاي تاريخي حاكم تن ميدهد و نه به ايدئولوژيهاي از غرب آمده دل خوش ميدارد و در عوض ميكوشد عامل بيداريآفرين را از دل سنت استخراج كند؛ يوسف نه شخص آلاحمد كه همان روشنفكر دهه چهلي است كه غربزدگي را مينويسد و در خدمت و خيانت روشنفكران را.
4- نه فقط سووشون كه ميشود گفت تمام آثار بعدي دانشور مبين وجود نگاهي انتقادي به تاريخ و فرهنگي است كه نويسنده در آن بار آمده و باليده است: از داستانهاي كوتاهش تا سهگانه ناكامش (بخش سوم سهگانه «سرگرداني» دانشور، گويا، چند سالي است كه گم شده!) بر اين اساس و با توجه به اوضاع فعلي ادبيات ايران است كه بايد دانشور را با وجود تمام نخستين بودنهايش، يكي از آخرين نويسنده-روشنفكرهاي تاريخ ادبيات مدرن ايران به شمار آورد، حتي اگر شوهرش، جلال، يك بار (بهجد يا از سر اضطرار؟ فرقي نميكند.) گفته باشد زن من غيرسياسيترين آدم دنياست.
2