14 Jan
14Jan


۷۷سالگیِ ناصر تقوایی



یاد ایران: تقوایی، زاده تیر ماه ۱۳۲۰ در آبادان است و با ساخت تنها شش فیلم بلند و چند مستند و یک سریال تلویزیونی، از نوابغ و استثنائات سینمای ایران به شمار می رود. در دانشگاه رشته ادبیات را ناتمام رها کرد و به سراغ سینما رفت. فعالیت خود را با همکاری در فیلم "خشت و آیینه" اثر ابراهیم گلستان آغاز کرد و پس از آن به ساخت مستندهایی ماندگار روی آورد که هنوز هم بخشی از حافظه تصویری سینمای مستند مدیون آثار اوست.
ناصر تقوایی، استاد بلامنازع اقتباس ادبی در سینماست. تقریبا تمامی آثار ساخته شده و نشده وی، از همین اقتباس ها مایه می گیرد. به حدی به ادبیات عشق می ورزد که مجموعه داستانی با نام "تابستان همان سال" هم به قلمش منتشر شد که البته در همان ابتدا به محاق توقیف فرورفت. از طنزهای تلخ روزگار همین بس که تقوایی به علت انبوه کارهای نیمه تمامش هم از استثناهای سینما شمرده می شود و از این حیث نیز رکورددار است. هر دوره ای از تاریخ سیاسی ایران و با هر آمد و شدی، نام ناصر تقوایی هیچ گاه از صدر لیست مغضوبین خط نخورد.

وی فیلم کوتاه تحسین‌شده "رهایی" را هم در کارنامه دارد. این فیلم در هشت جشنواره مهم جهانی از جمله جشنواره‌های ونیز، سانفرانسیسکو و جیفونی جایزه گرفت. تاریخ ساخت این فیلم به پیش از انقلاب برمی گردد. دهه شصت که بسیاری از کارگردانان مطرح، دوباره به سینما بازگشتند، تقوایی هم با ساخت "ناخدا خورشید"، بازگشت خود به سینما را جشن گرفت و تحسین منتقدین را هم برانگیخت. این فیلم که برگرفته از داستان «داشتن و نداشتن» نوشته ارنست همینگوی است به گمان بسیاری برترین اقتباس ادبی سینمای ایران محسوب می‌شود. پس از این موفقیت بود که دست به ساخت "ای ایران" با درونمایه هویت ملی زد که البته پس از اکران، در تمامی سینماهای نمایش دهنده، پس از یک یا دو روز از پرده اکران پایین کشیده و به توقیفی تاریخی دچار شد. پس از دوازده سال، فیلمنامه مینو فرشچی را با بازی های درخشان خسرو شکیبایی و هدیه تهرانی به روی پرده برد که برای بسیاری این فیلم، نوید حضور دوباره ی استاد را می داد که البته چنان نشد و "کاغذ بی خط"، آخرین اثر دیده شده او به شمار می رود. دو پروژه مشهور "زنگی و رومی" و "چای تلخ" هم با وجود تصویربرداری بیش از پنجاه درصد از کار، به علت کارشکنی دست های پشت پرده نیمه تمام ماند.
ناصر تقوایی که هیچ گاه از حرکت بازنایستاد و همواره با نوشتن و تربیت هنرجوهای مستعد، حق استادی خویش را ادا کرده، هر چند که معتقد است "تا روزی که نیاز به کسب اجازه از کسی باشد، هرگز فیلم نخواهد ساخت" اما خودش هم می داند که "قاضی القضات های سینما رفتنی هستند". اما کاش این را هم بداند که داغ این حسرت ها بر سینه ما سنگینی می کند و شرم این داغ بر تمامی کاغذهای بی خط و با خط هم ماندنی است. ناصر تقوایی، این روستازاده ی مدرن، نابغه ای است به سان فیلم هایش، تمام نشدنی.



نگاهي به حضور سياست در آثار ناصر تقوايي
مهرنامه- احمد طالبی نژاد:

اگر بر مبناي اصول پذيرفته شده ژانر سياسي، سينماي ايران را مورد كاوش قرار دهيم، مي‌توان گفت، در سينماي ايران هنوز فيلمي كه تمام و كمال بتواند در قواره اين ژانر قرار گيرد، ساخته نشده يا اگر گاهي فيلم‌هايي با اشاره به برخي حوادث سياسي ساخته شده، چندان جدي نبوده كه با خيال آسوده بتوان آن را در قالب اين ژانر قرار داد. علت هم كاملا روشن است. به تعبير ناصر تقوايي «ارزش فيلم سياسي در صراحتش است.» و كمتر فيلمسازي طي اين هفتاد و اندي سال كه از توليد فيلم در ايران مي‌گذرد، فرصت يافته يا جسارت به خرج داده كه فيلم سياسي بسازد. نحوه مميزي و سيطره همه‌جانبه دولت‌ها بر امور فرهنگي و هنري، اجازه نداده است سينماگران ايراني به سراغ پرونده‌هاي سياسي بروند. جاي تاسف است كه ما حتي يك فيلم صريح و سرراست درباره وقايع سياسي مهم ايران به‌ويژه ماجراي نهضت ملي و سپس كودتاي 28 مرداد نداريم چرا كه در نظام پهلوي، سخن گفتني از اين واقعه تلخ تاريخي و يادكردن از شخصيت محوري آن دكتر محمد مصدق ممنوع بود و پس از انقلاب هم به جز دو، سه سال نخست، اين نام و حواريون آن در محاق قرار گرفتند.اما برخي سينماگران ايراني كه دوران نوجواني يا جواني خود را در تب و تاب‌هاي سياسي آن روزگار و دوران انقلاب سپري كرده‌اند، در لابه‌لاي موضوع و مضاميني آثارشان، اشاره‌هاي غيرمستقيمي به حوادث و شخصيت‌هاي سياسي داشته‌اند و البته در مورد نسل فيلمسازان پس از انقلاب، اين گرايش با نگاه رسمي هماهنگ بوده است. چراكه چندان اجازه داشتن نگرش مستقل به حوادث و شخصيت‌هاي سياسي را نداده‌اند. واقعا جاي تاسف است كه حتي درباره برخي گروه‌هاي سياسي فعال در سال‌هاي نخست انقلاب و حوادث تلخي كه به تبع حضور آنان در عرصه سياست به وقوع پيوسته، هنوز فيلمي مستقل و معتبر ساخته نشده و نسل امروز جامعه نه از توده‌اي‌ها چيزي مي‌داند كه دست‌كم تا آستانه انقلاب نزديك به 50 سال نقش‌هاي آشكار و پنهاني در مناسبات سياسي كشور داشته‌اند و نه از مجاهدين خلق و چريك‌هاي فدايي خلق و ديگر گروه‌هاي سياسي كه با حضور خود،‌ دردناك‌ترين حوادث روزگار را رقم زدند.

سينماگري مثل ناصر تقوايي به دليل خاستگاه فرهنگي، اجتماعي و جغرافيايي كه داشته، گهگاه از دل حوادث سياسي مضاميني را انتخاب كرده كه اتفاقا برخلاف گفته خودش، صراحت چنداني ندارند و برمبناي حدس و گمان مي‌توان اين اشاره‌‌ها را دريافت. تنها در يك مورد اين صراحت تا حدودي ديده مي‌شود آن هم فيلم كمدي/ سياسي/ اجتماعي «اي ايران» است كه به آن اشاره خواهيم كرد. در بررسي آثار مستند تقوايي كه با گرايش شديد اجتماعي ساخته شده، هيچ نشانه‌اي از سياست به مفهوم صريح آن ديده نمي‌شود، هرچند وقتي اربعيني را مي‌بينيم، حس مي‌كنيم كه نيش و كنايه‌هايي هم به اوضاع اجتماعي و فقر و فاقد مردمان جنوب‌زده است. مثلا صحنه‌هايي مثل توقف كار و كسب اهالي و سرگرم شدن آنها به انجام يك آيين مذهبي. اما اين فيلم مطلقا سياسي نيست. نخستين بار در آرامش در حضور ديگران، نخستين فيلم بلند تقوايي است كه سروكله سياست آن هم در وجه اخلاقي‌اش پيدا مي‌شود.

شخصيت محوري فيلم يك سرهنگ امنيتي بازنشسته است كه به اتفاق همسر ميانسالش (زن دوم) در شهرستان ساكن است. روزي به ديدن دو دختر جوانش كه ساكن تهرانند مي‌آيند و متوجه مي‌شود كه آن دو در فساد غرق شده‌اند. يعني نخستين قرباني نظم امنيتي جناب سرهنگ، خانواده او هستند. سرهنگ طي ماجراهايي ساده اما تاثيرگذار، متوجه اين نكته مي‌شود و در نهايت هم تنها و بي‌كس در كنج يك بيمارستان و در حالي كه در استفراغ خود غرق شده، جان مي‌سپارد. تقوايي مدعي است كه وجه امنيتي اين شخصيت در داستان دكتر ساعدي (از مجموعه واهه‌هاي بي‌نام و نشان) كه فيلم از آن اقتباس شده، خيلي كم‌رنگ بوده و در فيلم اشاره‌هاي صريح‌تري به حرفه سياسي اين شخصيت شده است. هرچند به گمان من كليت اين اثر، نگرش روشنفكران آن دوران به جامعه را بازتاب مي‌دهد. شايد به همين علت باشد كه تقوايي از دو شاعر نامدار آن روزگار كه كم و بيش هويتي سياسي هم داشتند، به عنوان بازيگر استفاده كرده است. زنده‌ياد منوچهر آتشي و محمدعلي سپانلو كه با حضور خود، حال و هواي روشنفكرانه فيلم را افزون كرده‌اند. تقوايي درباره علت حضور اين دو مي‌گويد: «از همان اول متوجه بودم كه دارم يك فيلم سياسي مي‌سازم كه نمي‌تواند خيلي صراحت داشته باشد. هميشه فكر مي‌كنم چه چيزي است كه ممكن است در فيلم نيايد ولي شما آن را حس كنيد... انتخاب اين دو شاعر، صرفا به دليل هوشمندي‌شان بود. چون فكر مي‌كردم ما در اين فيلم وارد فرم‌هايي خواهيم شد، بحث‌ها اغلب بحث‌هاي روشنفكرانه است و اين گروه خودشان در زندگي واقعي دچار چنين مسائلي هستند.به عبارت ديگر، تقوايي با انتخاب اين دو شاعر كه هر دو در نقش خودشان ظاهر شده‌اند آتشی يك شاعر منزوي، درون‌گرا و بسيار بدبين و سپانلو، روي كم و بيش دون‌گردان مسلك، تصوير شده‌اند، فضاي امنيتي، فرهنگي و اجتماعي دهه 1340 را مورد نقد قرار داده است. شخصيت‌هاي اصلي فيلم، قابليت تعميم‌پذيري فراواني دارند. هم در عرصه سياست و هم در فضاي فرهنگي و هنري در فصلي از فيلم، سرهنگ بازنشسته با پاهاي ورم كرده، تك و تنها، از كنار نرده‌هاي دانشكده افسري مي‌گذرد. در داخل دانشكده، گروهي از دانشجويان جوان با لباس نظام، در حال رژه رفتن ديده مي‌شوند. صداي طبل رژه، با پاهاي همچون بالشتك سرهنگ كه به دشواري قادر به حمل پيكر نحيف او هستند، هماهنگ مي‌شود. يادآور قدرت نظامي او در گذشته و مقايسه با ناتواني‌اش در حال، اين سكانس به تنهايي گوياي اشارت‌هاي فيلم به قدرت سياسي و نظامي رژيم حاكم است كه به اتكاي نيروي نظامي و سرنيزه پا برجاست اما گام‌هاي لرزان او در اين سوي ديوار بيانگر شكنندگي و اضمحلال، تدريجي آن است. اين صريح‌ترين اشاره فيلم به سياست است. بقيه موارد را چنان كه خود تقوايي هم گفته بايد حس كرد. چون جنبه تصويري ندارند. درست به مثابه سفيدي ميان دو سطر كه براي اهل نظر مي‌تواند مفاهيمي را تداعي كند. به عنوان نمونه مي‌توان به شخصيت آتشي اشاره كرد كه از مبارزان قديمي واینك خسته و دلزده و نااميد از هر جنبش و كوششي است و كاري به جز نق زدن ندارد.اينكه او در گذشته وابسته به كدام گروه يا جريان سياسي بوده، خيلي روشن نيست. همين قدر مي‌توان حدس زد كه يا از توده‌اي‌ها بوده يا از مليون. هر چه هست، حالا به آدم بي‌انگيزه‌اي تبديل شده كه در دود سيگار و بخار مي و مشروب غرق شده است. همه شخصيت‌ها به نوعي دچار خلأ عاطفي‌اند و به‌ويژه همسر نسبتا جوان سرهنگ (منيژه- ثريا قاسمي) كه در ميان آن جمع نامربوط، از همه تنهاتر است. تنها نشانه قدرت سرهنگ وقتي است كه او به سوي كلفت خانه هجوم مي‌برد كه چرا مرغ را آب نداده، سربريده است يعني قدرت سياسي و امنيتي او كه در عرصه جامعه از هم گسيخته، كاربردي ندارد. تنها به كار تنبيه يك موجود مغلوك مطيع (كلفت) مي‌آيد و بس.

به هرحال با اين اشاره‌ها، شايد بتوان آرامش در حضور ديگران را با اغماض جزو آثار كم و بيش سياسي سينماي ايران به حساب آورد.تقوايي «رهايي» ‌را پس از «آرامش در حضور ديگران» كه به دليل موضوع مشكوك آن، چند سال اجازه نمايش نداشت، مي‌سازد.يك فيلم كوتاه رنگي با سرمايه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان كه آن دوران پايگاه فعاليت هنرمندان و روشنفكران معترض بود در زمينه ادبيات، موسيقي و سينما. اغلب كساني كه ديدگاه مستقل و اعتراضي داشتند، زير سقف كانون جمع شده بودند. از بين آثار كوتاهي كه در آن دوران ساخته شد، دو فيلم از دو فيلمساز جنوبي يعني «رهايي» (تقوايي) و سازدهني (امير نادري) حال و هواي اجتماعي/ سياسي برجسته‌اي داشتند. رهايي در عين برخورداري از داستاني ساده و كودك و نوجوان‌پسند، سرشار از نشانه‌هايي است كه در نهايت مفهوم و ارزش آزادي را يادآور مي‌شوند. گروهي از بچه‌هاي سياه‌سوخته جنوب به يك صيد دسته‌جمعي مي‌روند. يكي از آنان يك ماهي قرمز كوچك صيد مي‌كند. ماهي قرمز در درياي جنوب؟ بر سر تصاحب اين تحفه دريا، بين آنان جدالي درمي‌گيرد و سرانجام يكي شان موفق به ربودن ماهي شده، آن را به خانه مي‌برد و در تنگي بلوري حبس مي‌كند. همزمان خود او به دليل آن كه حين دعوا، كله دوستش را شكسته، توسط پدر در اتاقي نيمه‌تاريك زنداني مي‌شود.

حالا فرصتي است تا او با خود بينديشد آيا بهتر نيست ماهي قرمز كوچك به جايگاه خود- دريا- برگردد؟ پس براي رهايي خود و ماهي كوچك از آن زندان تمهيدي مي‌انديشد و سرانجام نيز، ماهي را به همان جايي برمي‌گرداند كه از آن ربوده بود و اين يعني آزادي، همين مضمون باعث شد تا رهايي هم دچار همان سرنوشتي شود كه «آرامش در ...» شد. يعني به سهولت امكان نمايش ـ‌البته در داخل‌ـ به دست نياورد. اما مفهوم فيلم يعني ستايش از آزادي، چيزي بود كه هر بيننده جست‌وجوگري را در همان نگاه نخست متوجه خود مي‌كرد. تقوايي با اين هدف «رهايي» را ساخته كه مفهوم و ارزش آزادي و آزادگي را به كودكان و نوجوانان بياموزد. اين مفهوم البته در كنار مقوله‌اي ديگر يعني اخلاق و مردانگي قرار گرفته تا در عين حال منويات سفارش‌دهنده فيلم كه به هرحال نهادي وابسته به حكومت بود و رياست عاليه آن را هم فرح پهلوي همسر شاه به عهده داشت، برآورده كند. اما نشانه سرراستي مثل رنگ قرمز ماهي كه در فرهنگ و ادبيات سياسي ايران و البته جهان، بيانگر گرايش چپ است، داد مي‌زند كه فيلم با هدف آموزش مفهومي سياسي ساخته شده است. به عنوان نمونه، به صحنه‌اي در فصل آغازين فيلم اشاره مي‌كنم كه پسرك، ماهي اسير شده را در كيسه نايلون قرار مي‌دهد، درش را مي‌بندد و روي آب دريا رها مي‌كند. ماهي در درياست اما آزاد نيست. او در محدوده يك كيسه نايلون اسير شده است.در مجموع اين فيلم كه به نوعي خاطرات كودكي و نوجواني خود تقوايي در فضاي جنوب است، از وجه سياسي، ماندني‌ترين و مستقل‌ترين اثر سياسي اين فيلمساز است.

اگرچه موضوع اصلي فيلم بعدي او «صادق كرده» بيشتر اجتماعي است و نشانه‌هاي حتي پنهاني هم از سمت و سوي سياسي در آن يافت نمي‌شود اما مي‌توان به يك موضوع فرعي در اين درام تكان‌دهنده كه بر مبناي واقعه‌اي اجتماعي كه در غرب كشور اتفاق افتاده، خلق شده، اشاره كرد كه بفهمي نفهمي، مي‌تواند رنگ و بوي سياسي هم داشته باشد. همسر يك قهوه‌چي جوان در جاده‌اي كه به غرب كشور مي‌رود، توسط يك راننده كاميون ابتدا مورد تجاوز قرار مي‌گيرد و سپس كشته مي‌شود. قهوه‌چي، به شيوه قيصر، به جست‌وجوي قاتل مي‌پردازد و در اين مسير، تعدادي راننده را به قتل مي‌رساند. مامور ژاندارمي كه دستور مي‌گيرد او را تعقيب و دستگير كند يا به قتل برساند، پدر همسر اوست. مردي كه بايد ميان انجام وظيفه و عاطفه پدري خود، يكي را برگزيند. سرانجام هم وظيفه نظامي خود را انجام مي‌دهد و يك گروه ژاندارم تا بيخ دندان مسلح را به سراغ دامادش مي‌فرستد. اينكه يك مامور نظامي ناچار بين دو حس ـ‌يكي انساني و عاطفي و ديگري صرفا اداري و مقرراتي‌ـ قرار گيرد يك وجه كم‌رنگ سياسي به فيلم مي‌دهد. چون بالاخره اين مامور، وابسته به دستگاه حكومتي است. حكومتي كه در آن دوران مخالفان سياسي خود را يا به زندان مي‌افكند يا در تعقيب و گريزهاي پارتيزاني و چريكي، آنان را از پاي درمي‌آورد. البته فيلم نشانه روشني به دست نمي‌دهد كه اين وجه را در ذهن مخاطب برجسته كند اما با حدس و گمان مي‌توان چنين تعبيري را از آن استخراج كرد.

«نفرين»، ساخته بعدي تقوايي اگرچه يك فيلم نيمچه فلسفي درباره تنهايي انسان و نيازهاي طبيعي اوست اما، از آنجا كه يكي از سه شخصيت اصلي- پيرمردي كه ناتواني جنسي دارد و همسري زياده‌خواه دارد- با بازي خوب جمشيد مشايخي، در هيبت يك عرب ظاهرا مقتدر، مرفه اما ناتوان ظاهر مي‌شود، مي‌توان برايش وجه نماديني قائل شد. خود تقوايي مي‌گويد: «او يك عياش ملاك زاده است. از اين نوع آدم‌ها در جنوب زياد هستند. كاريكاتوري از شيخ‌هاي حاكم بر امارات... اين روياي تمامي شيوخ منطقه است كه صاحب جزيره‌اي باشند»(3) البته اين موضوع به صراحت در فيلم مطرح نمي‌شود و تعبيري است كه با توضيح تقوايي تا حدودي جلوه مي‌كند اما فيلم اثر چندلايه و پيچيده است و مشكل بتوان آن را در ژانر سياسي قرار داد.

سياسي‌ترين و صريح‌ترين اثر سياسي تقوايي در آن دوران، سريال ماندگار و ارزشمند «دايي جان ناپلئون» است كه شخصيت‌هاي كاريكاتوري و تيپيكال آن، هر يك نماينده قشري از اقشار جامعه عقب‌مانده ايران دوران پهلوي اول به حساب مي‌آيند. اين سريال براساس رماني طنزآلود به همين نام نوشته طنزپرداز بزرگ معاصر ايرج پزشكزاد ساخته شده و كاملا روشن است كه پزشكزاد در پرداخت دو شخصيت مهم آن يعني دايي جان و مش قاسم نوكرش، به رمان بزرگ و طنزآميز ادبيات جهان يعني «دن كيشوت» اثر سروانتس نظر داشته است. رابطه دايي جان و مش قاسم به تمامي يادآور رابطه مضحك دن كيشوت پير و خيال‌پرداز با نوكر وفادارش سانچوپاترا است. دن كيشوت اشراف‌زاده خل‌وضعي است كه از بس داستان‌هاي افسانه‌اي درباره ارواح و شياطين خوانده، دچار وهم ذهني شده و با نیزه چوبين به جنگ دشمنان خيالي‌اش مي‌رود كه گاه در هيبت آسياب‌بادي‌ها، بر او ظاهر مي‌شوند. واضح است كه اين اتفاق زاده ذهن وهم‌آلود دن‌كيشوت است و واقعيت ندارد. دايي‌جان هم به دليل عشق وافرش به «سردار بزرگ فرانسه،‌ ناپلئون» چنان در وهم غرق شده كه مي‌پندارد امپراتوري انگلستان در پي نابودي اوست و در اين خيال‌پروري چنان پيش مي‌رود كه نوكر ساده‌دلش مش‌قاسم هم با او همراه و هم‌نوا مي‌شود. در حالي كه آن دو در هيچ جنگي شركت نكرده‌اند، دايي جان به جنگ‌هاي بزرگي اشاره مي‌كند كه مش‌قاسم هم داعيه همراهش‌اش را دارد. دايي‌جان عملا پيرمرد مفلوكي است كه حتي قادر به حفظ و حراست از خانواده بزرگ، متراكم و در عين حال از هم‌گسيخته‌اش هم نيست اما خود را دشمن درجه يك انگليس مي‌داند و مي‌پندارد كه بريتانيا هم در ايران، تنها يك دشمن دارد آن هم دايي جان است. وجه نمادين شخصيت دايي‌جان قابل تعميم به تمامي كساني است كه در ذهن وهم‌آلود خود، براي توجيه ناتواني‌شان، تصويري خوفناك از يك دشمن فرضي مي‌تراشند.به اين ترتيب، سريال «دايي‌جان ناپلئون» را مي‌توان از يك سو كاريكاتوري از حاكمان ناتوان ايران تلقي كرد و از سوي ديگر، دشمني يا توطئه‌هاي پنهان و آشكار دولت فخيمه بريتانيا در ايران كه همواره در سياست اين كشور نقش تعيين‌كننده‌اي داشته‌اند را به نقد كشيده است. اين نكته چيزي است كه تقوايي آن را عامل اصلي رفتن به سراغ اين اثر مي‌داند. «روزي رضا قطبي [مديرعامل سازمان راديو و تلويزيون ملي ايران] به من كه حالا ديگر كارمند تلويزيون هم نبودم، گفت مگر تو بچه جنوب نيستي و نمي‌خواهي به انگليسي‌ها بدو بيراه بگويي؟ گفتم چرا، كتاب دايي‌جان ناپلئون پزشكزاد را داد دستم. عازم سفر شيراز بودم. در راه كتاب را خواندم و از همان جا تلفن زدم و گفتم مي‌سازم.»

بر اين اساس، واضح است كه انگيزه اصلي توليد اين سريال از هر دو طرف، سياسي بوده است. يعني نقد سياست‌هاي غلط انگليسي‌‌ها در ايران، اما اگر اين روايت تقوايي را جدي بگيريم، آن وقت شاهد يك جور نقض غرض خواهيم بود. چيزي كه در سريال شاهدش هستيم، ربطي به حضور انگليسي‌‌ها ندارد، بلكه توهمات دايي‌جان است كه حتي شكسته شدن ساقه يك گل در باغچه‌اش را هم به انگليسي‌ها نسبت مي‌دهد. در حالي كه عملا عوامل انگليس، در هيچ يك از توطئه‌هاي ساختگي پيرامون دايي‌جان، نقشي نداشته‌اند اما ممكن است همان طور كه تقوايي مي‌گويد، قطبي (سفارش‌دهنده) قصد و غرضي سياسي درباره انگلستان داشته- چون علي‌القاعده بايد طرفدار سياست‌هاي آمريكا بوده باشد و فكر كرده كه با ساختن اين سريال، درباره «روباه پير»(5) افشاگري مي‌كند. جالب اينكه پس از پخش موفقيت‌‌آميز اين سريال كه موجي در جامعه ايجاد كرد، به گفته تقوايي چند كشور اروپايي هم خواهان خريد امتيازش براي پخش در شبكه‌هاي تلويزيوني خود شدند؛ از جمله انگلستان. هرچند اين مذاكرات به نتيجه نرسيد اما اينكه انگليس‌ها هم مشتري پخش اين سريال ظاهرا ضدانگليسي بوده‌اند، معلوم مي‌كند كه برعكس منويات سازندگانش، اتفاقا اين اثر در ذات خود از دشمني اين كشور با ملت ايران، تابوزدايي مي‌كند.بر اين اساس بهتر است وجه سياسي اين اثر را در همان نكته اول يعني ارائه تصويري اغراق شده از سياستمداران و سياست‌بازان ايران آن دوران خلاصه كنيم كه در قالب دايي‌جان، اسدالله ميرزا، آسپيران غياث‌‌آبادي و ديگر شخصيت/ تيپ‌هاي كج و كوله اين اثر ديده‌ايم. مشتي آدم ناتوان ولي پرادعا.

در «ناخدا خورشيد» برجسته‌ترين و كامل‌ترين اثر تقوايي تا امروز كه براساس داستان اجتماعي/ سياسي «داشتن و نداشتن» ارنست همينگوي ساخته شده، ‌اگرچه با موضوعي اجتماعي درباره ناخدايي يك دست روبه‌رو هستيم كه براي گذران معيشت خود، با لنج از كشورهاي حاشيه خليج‌فارس كالا قاچاق مي‌كند اما به تبع شرايط سياسي و اجتماعي سال‌هاي نخست دهه 1360 فيلم محصول 1364، است رگه‌هايي از موضوع‌هاي سياسي هم ديده مي‌شود. حوادث فيلم در دهه 1340 اتفاق مي‌افتد. چند روز پس از ترور حسنعلي منصور توسط گروه سياسي فداييان اسلام يك واسطه قاچاق انسان، به سراغ ناخدا مي‌آيد و از او مي‌خواهد چند نفر را به آن سوي آب برساند. بعدها مشخص مي‌شود كه آن چند نفر از اعضا يا هواداران فداييان اسلام هستند كه پس از ترور نخست‌وزير، بايد از ايران خارج شوند.به اين ترتيب، در دل يك درام اجتماعي، شاهد لحظه‌هايي از حضور سياست و سياستمداران هستيم. اين نكته در داستان همينگوي نيز وجود دارد. آنجا هم گروهي از هواداران حكومت انقلابي فيدل كاسترو ناچارند به صورت قاچاق از خليج خوك‌ها در مرز آمريكا و كوبا عبور كنند.به هر روي، «ناخدا خورشيد» چنان كه گفته شد، از هر لحاظ اثر كامل و ماندگاري است و اين لايه سياسي هم اگرچه روشن است براي دل خوشكنك مقامات سينمايي وقت در آن گنجانده شده اما وصله ناجوري به نظر نمي‌رسد.

«اي ايران» ساخته بعدي تقوايي در سال 1368، يكي از چند فيلمي است كه به مناسبت دهمين سال پيروزي انقلاب اسلامي سفارش داده شد. لحن و ساختار اين اثر نزديكي غريبي به «دايي‌جان ناپلئون» دارد. يك طنز سياسي درباره درجه‌داري كه در هنگامه انقلاب، سرخود در منطقه تحت سيطره‌اش يعني روستاي ماسوله واقع در شمال گيلان حكومت نظامي اعلام مي‌كند و چنان در قدرت خود داده‌اش غرق مي‌شود كه در صحنه‌اي خطاب به عكس شاه، از او مي‌خواهد، چند روزي مملكت را به او بسپارد تا طومار «خرابكاران» را در هم پيچد. در مناقشه‌اي كه به صورت سراسري آن جامعه نمادين را دربرمي‌گيرد تمامي اهالي روستا، حتي پسرك نوجوان گروهبان در يك سو و گروهبان تنومند اما مفلوك كه خود را قدرت قاهر مي‌داند، در سوي ديگر، قرار مي‌گيرند و سرانجام هم اين كشمكش به سود مردمي كه عليه او قيام كرده‌اند، پايان مي‌گيرد. نام فيلم، آشكارا به وجه نمادين فيلم اشاره دارد. اينكه ابيانه (ايران) جامعه‌اي است كه ديگر تن به ذلت و خواري نمي‌دهد و خواهان تغيير است. عنوان‌بندي نخست فيلم به صورت طنزآلود و البته پرمعنا، بر روي بسياري از عناصر زندگي كه شامل سه رنگ سبز، سفيد و قرمز كه رنگ پرچم ايران هستند، نقش مي‌بندد. از پياز سفيد و گوجه‌فرنگي و خيار سبز گرفته تا هر نشانه ديگري كه يادآور پرچم ايران باشد. به عبارت ديگر تقوايي در ستايش پرچم اين سرزمين، به اين نكته اشاره مي‌كند كه رنگ‌هاي آن، از خود زندگي و تنوع آن در همه جاي ايران زمين نشأت گرفته است.

فيلم برخلاف ديگر آثار سازنده‌اش، قهرمان واحدي ندارد. بلكه تمامي اهالي روستا به نقش قهرمان و گروهبان در نقش ضدقهرمان ظاهر شده است. از اين نظر به تعبير خود تقوايي، فيلم از نظر فرم، با الهام از رزمنا و پوتمكين اثر تاريخي سرگئي آيزنشتين، ساخته شده: «اگر دقت كنيد، رزمنا و پوتمكين، تنها فيلم تاريخ سينماست كه يك قهرمان ندارد بلكه يك ملت قهرمان آن هستند.»(6) شايد به همين دليل باشد كه «اي ايران» به‌رغم پرداخت طاقت‌فرسايي هرچند فيلم 10 سال پس از سرنگوني نظام شاهنشاهي ساخته شده و سفارش‌دهنده هم يك نهاد فرهنگي وابسته به نظام جمهوري اسلامي است اما تقوايي كوشش كرده تا ضمن رعايت احتياط‌آميز شرايط روز، اثرش را به فيلمي در نقد رابطه دوسويه قدرت و مردم تبديل كند، يعني همان ديدگاهي كه در «دايي جان...» داشت. اما فيلمنامه شلوغ و حوادث فرعي باعث شده تا نوعي آشفتگي بر فضاي كلي آن حاكم شود و حال و هواي اجتماعي بر وجه كميك و طنزآلوداش، غلبه كند.

«كاغذ بي‌خط» آخرين ساخته به نمايش درآمده تقوايي، اگرچه نوعي ملودرام مدرن و در عين حال پيچيده‌ترين اثر اوست اما، كه داشته، اثر گرم و تاثيرگذاري نيست و به لحاظ حال و هواي طنز هم با وجود حضور كمدين برجسته آن سال‌ها- اكبر عبدي و ديگران همچون زنده‌ياد غلامحسين نقشينه (همان دايي جان- به نقش مدير مدرسه)، زنده ياد حسين سرشار (پس از موفقيت او در كمدي درجه يك «اجاره‌نشين‌ها» و حميد جبلي، قابل قياس با «دايي‌جان ناپلئون» نيست هرچند سفارش‌دهندگان فيلم، چنين انتظاري را حتما داشته‌اند. اما دخالت‌هاي آشكار و پنهان آنها در فيلمنامه و گنجاندن فصل‌هاي اضافي- مثلا فصل درخت مراد، به رواني اثر لطمه وارد كرده است. با اين وجود، اين فيلم نخستين اثر سينماي ايران است كه يك واقعه مهم سياسي يعني انقلاب را در قالب طنز، بررسي مي‌كند.هيچ اشاره آشكاري به دنياي سياست ندارد. مگر آن كه ماجراي داستانگويي شبانه مادر كه با نقل طولاني داستان شنگول و منگول براي بچه‌هايش، قصد دارد بيرون از خانه را ناامن جلوه دهد. هميشه و پشت هر دري، يك گرگ ناقلا كمين كرده است. آيا اين اشاره كافي است تا براي اين اثر هم تعابير سياسي بتراشيم؟ من مي‌گويم نه و مي‌گذرم و مي‌رسم به «چاي تلخ» فيلم بي‌سرانجام تقوايي كه حدود 20 دقيقه آن فيلمبرداري شده و نسخه‌اي از آن در سيزدهمين جشن خانه سينما هم به نمايش درآمد و حاضران را حيرت‌زده كرد، اما بر مبناي فيلمنامه اين اثر كه چند سال پيش منتشر شده، مي‌توان چنين قضاوت كرد كه اين فيلم ظاهرا جنگي، در صورتي كه ساخته مي‌شد، مي‌توانست تا حدود زيادي، خلأ فيلم‌هاي سياسي در سينماي ايران را هم پر كند.

ماجراي فيلم در يك روستاي كوچك جنوبي در مرز ايران و عراق و در نخستين روزهاي جنگ اتفاق مي‌افتد. يك افسر جوان به همراه يك راننده، سوار بر يك جيپ جنگي، به روستايي مي‌رسند كه اهالي آن از وحشت حمله عراقي‌ها، به جاهاي ديگر كوچيده‌اند. مگر يك زوج پير و دختر جوانشان كه معلم روستا بوده و به هيچ قيمتي حاضر نشده پدر و مادر خود را ترك كند. افسر جوان پس از يافتن اين خانواده، به دختر تجاوز مي‌كند و عجيب اينكه حاصل اين تجاوز به نطفه‌اي در شكم دختر جوان تبديل مي‌شود.

بار دوم كه افسر به سراغ اين خانواده مي‌آيد، چند ماهي از جنگ گذشته و مي‌فهمد كه دختر از او باردار شده. پس مي‌كوشد دل او را به دست آورد و خود را براي ايفاي نقش پدري آماده مي‌كند. ميان افسر جوان و اين خانواده، رابطه‌اي عاطفي برقرار مي‌شود. جنگ و برادركشي، جايش را به مهر و محبت مي‌دهد و ... خب، اتخاذ چنين موضعي در قبال جنگ 8ساله كه هر دو سوي ماجرا آن را به تابويي ملي و اعتقادي تبديل و يكديگر را دشمن بزرگ تلقي كردند، نوعي نقد سياسي است. اصلا خود سياسي است. «چاي تلخ» آشكارا مي‌گويد كه جنگ پديده شوم و ويرانگري است و نبايد آن را ستايش كرد. دو ملت ايران و عراق پيوندهاي تاريخي و مذهبي ديرينه‌اي دارند و آنچه اتفاق افتاد، يك پديده كاملا سياسي بود كه دو ملت دوست را – چنان كه امروز هستند و در گذشته‌ها هم بوده‌اند، به دشمن تبديل كرد. لحن فيلمنامه البته گهگاه شعاري است و اصل واقعه هم به لحاظ منطقي اندكي دور از ذهن به نظر مي‌رسد.اما موضوع و مضمون آن، چنان انساني و سرشار از عاطفه است كه خواننده- و اگر ساخته شود، بيننده _ را براي هميشه از جنگ منزجر مي‌كند. شايد به همين دليل است كه تهيه‌كننده فيلم كه به هرحال دولتي است، در راه توليد آن سنگ‌اندازي كرد و فيلم به سرانجام نرسيد.بر روي هم، سياست دنياي پيچيده و فاقد عاطفه‌اي است كه دلبستگي به آن يعني بازي با توهم، چنان كه سهراب سپهري مي‌گويد: «من قطاري ديدم كه سياست مي‌برد و چه خالي مي‌رفت». اما ژانر سياسي يكي از مهم‌ترين انواع سينماست كه در همه كشورهايي كه داراي صنعت توليد فيلم هستند به وفور توليد مي‌شود چرا كه سياست از زندگي اجتماعي هيچ ملتي جدا نيست. سينماي ايران هم براي هميشه نمي‌تواند از كنار سياست به آرامي عبور كند. ده‌ها و صدها و شايد هزاران پرونده سياسي مهم و جذاب در تاريخ اجتماعي ايران وجود دارد كه مي‌تواند منبع توليد آثاري قوي در اين ژانر باشد.

در برخي كشورها، مثلا در آمريكا، دست‌كم پرونده‌هاي سياسي، پس از گذشت دوره‌اي- معمولا 25 ساله، از محاق خارج شده، در دسترس همگان قرار مي‌گيرند. معلوم نيست چرا در ايران، پرونده‌هايي از اين دست، هرگز دوباره گشوده نمي‌شوند تا جامعه بتواند از طريق بازخواني آنها، از گذشته درس و عبرت بگيرد. يكي از دلايلي كه به قول شاعر بزرگ معاصر احمد شاملو «ملت ايران حافظه تاريخي ندارد»، همين است كه منابع تاريخي و سياسي به سهولت در اختيارش نيست. بد نيست روزي از سر كنجكاوي در خيابان دكتر فاطمي تهران، از چند جوان عبوري پرسيده شود چرا نام اين خيابان دكتر فاطمي است و اصلا او كيست؟ خواهيد ديد كه 99 درصدشان اصلا نمي‌دانند كه او يكي از مهم‌ترين شخصيت‌هاي سياسي ايران معاصر است كه حتي يك فيلم مستند هم درباره‌اش ساخته نشده است. چرا؟

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING